چشمانم
کاشفان طریقت شبنم
مه را می شکافند
و در آسمان فرو می روند …
عقوبتم همیشه به آفتاب زل می زد!
لطفا به پولک پیراهنم دست نزنید
بوی ماهی می گیرید!
روح من از من گریخته
و سنجاقک غمگینی
هر روز برایم نامه عاشقانه می فرستد
و آب،آب،آب
نقاش چیره دستی شده
در شیارهای خاکی تنم
عکس عقابی را می کشد
که دارد کتاب آفرینش می خواند
متعلقم به کوهستان
باران، صورت افرا و انجیلی را
خوب بلد است بشوید اینجا!
در روایتی عظیم از دره
آویشن با گلِ سنگ
همسایه دیوار به دیوار است
من هیچ نسبتی با آدمیان
زاده شده بعد آدم و حوا ندارم
حتی با پدرم!حتی با مادرم!
بشکند دست کسی
که بال هایم را از شانه هایم چید
بار گران این سیاره بر گرده های من
سبک نبود سبک نیست…
انقدر مستاصلم
که یکبار فکر کردم
شاید مدافعان حقوق بشر
بتوانند بالهایم را به من بازگردانند
داشتم دادخواست می نوشتم
که از خواب پریدم!
هه!
#فهیمه_محمودی