در بُرش گوشتی تاریخ
تو را در ماه دیدم
استخوانی نافذ در زخمی متبرک،
تیغهی وسواسی در بُرش گوشتی تاریخ!
تو را در ماه دیدم؛
از عصرگاهی در معاصر و پنجرهای بیرون خانه
وقتی وطن،
همینقدر درونی بود.
وجه تنیشدهی خاک
از تملکی باستانی فراخوان میشد،
که تو را در ماه دیدم!
خط سفید دست محوی
مانیتور را با پیام ازلی، خاموش
و بدن پاکشده
به پیک مبشر تحویل میشود.
برانکارد با زبان مغشوش
معنا را
در کریدورهای فراموشی مشایعت میکند
و چشمهی باکره
میل بقا را در آب حیات.
چه بدنهایی
چه بدنهایی
که جاودانگی
با بضاعت ناچیز خیال
زیر سنگها، آسیاب
و روح بیمارستان با پرستاران ابدی
چون مقولهای برزخی
صورتجلسه میشود در دفتر قرن!
(با خلق من یاوری کن تا به جزای آن، بیمرگ، پرزندگی و ناپوسیدنی گردانمات، بیکه پیری نشانیات گیرد.)
این جلد، افست است
در کفبینی انقلاب
با خطوط معزول یک امضا
و تحشیهای بر اوراد موریانه
که سرش را میداد به قسطی «سلین»
و تبار عنکبوتی مرگ در اقصای حوصله بود؛
در ماه دیدم!
مجاری متحد از شرب و خمیرهی لَخت
چون پر کاهی در باد دوران
دَوَران تقویمیِ کاهی که در ماه دیدم!
آنگاه که قبرستان
امر قدسی را
با پروتکل تدفین رعایت میکند،
زیر خاک سیاه؛
پدر
از آن پیام که در سیاهچالهی مکنده
در اطوار ادا هزارپاره شد،
قبرها را چقدر بکنند
بلکه کلمه در حروفی تاریک
بدن روشن جوان را خطاب کند و بگوید: «بخوان»؟
(به این ماندگارم؛ «من در آن کارزار، چندان درد بر مرد پرهیزگار و گاو ورزا هِلَم که، به سبب کردار من، زندگی نباید. فرهی ایشان را بدزدم، آب را بیازارم، زمین را بیازارم، آتش را بیازارم و گیاه را بیازارم.»1)
با سرودی مشروع
که دهان اساطیری سیرنها را مُعَمم میکرد
خطوط ظالهی لبی روبهرو
و احتیاط حُکمی گفتوگو
خندهی تأنیثی مشروط به گُنگ
و آخی از نهاد مصلوب،
در ماه دیدم!
سردخانه با زبان آماسیده
حروف مرده را در کشوهای سایز
به آن کلام معطل، تعليم میدهد.
ای جان بیمقدار ما!
از آن پدر ساد
کدامها فرزندان نخستینیم
گوشخوابانده بر درِ «در ابتدا کلمه بود» که گفت: «بشود» و شد؟!
(سر آشتی بر دسترنجات نچرخانم و مخلوق تو را تا ابد بمیرانم تا تبار به خویشیات بازنَكِشند.»
تراکم ملی با کفشهای انقلابیِ بادکشها
تیغ حجامت را در سریال شناسنامهها
نسل به نسل کشید.
شلاقهای باریکشده چون خط محزون خون از گلوگاه بر گوشهی لبی هلال،
اعتراف بلیغ ماه از صفحات پس پشت
تا مسیح دانشوری.
پدر،
تقطیع ماه در شکلهای ناکامل
کلام متبرک تو بود
در دارآباد،
آنگاه که جنازهی جوان را
در عطر کافور شستیم؟
ای سوگواری آدونیس
در غروب چاکچاک خانواده!
لاله دماندن خودکاریِ مستعمره
بر صفحات استیجاری مورخ
سرزده از افقهای سنگفرشی
و مهر خاوران که از جنازهای مرده؛
مادرم بود!
(بنای رنج را که بر پی اهل زمین ساختهام، به یک عمر بشاید موییدن كه: «روانشان تا تن پسین به دوزخ است!»2)
ای چشمهای اسفندیار ما
که با تصویر تاریک
کف تاریخ خوابیدی!
در قبرهای چند طبقه
به مردهی اول چیزی بگو!
شقایق نعمانی
در خیابان شهید باهنر
با رخ میت روئید
و رنگهای رستاخیز
سرخ و سبز نبود!
#آرزو_رضایی_مجاز
پانویس:
اشارهها در متن، از كتاب «پژوهشي در اساطير ايران» اثر «مهرداد بهار» نشر آگاه، بدينترتيب است:
از بخش «تازش اهریمن بر آفرینش»
از بخش «دربارهی چگونگي مردمان»
مجله الکترونیک تخصصی شعر #چرو
@cherouu تلگرام
🟤🟠🟤
cherouu.ir سایت
🟤🟠🟤
#مجله_الکترونیک_چرو
#مجله_مستقل #مجله_ادبی
#شعر_دیگر #شعر_معاصر #شعر_پست_مدرن #شعر_سیاسی
#شعر_متعهد
#زن_زندگی_آزادی
#شعر_امروز #شعر_آزاد
#شعر_پیشرو #شعر_متفاوت
#poet
#poem
#poetry
#magazine
#poem_iran
#cherouu
