نیمه ی بهار بود که با خلیفه بیعت کردید
خروارها زر فرستاد و دلبرکانی نازک کمر
تا بهار را در بیابان جاری کنید
در غرفه کنیزان را سپری کردید
آنها اوقات شما بودند
اوقاتی نازک بدن
نگاه کنید به زنانی که زندگی اند
هر روز از دانشگاه بیرون میزنند
از تاریخ بیرون می زنند
از اتوبوس
مترو
کارخانه
خانه
از خیابان که فرو رفته در گل
از صحرا که باریده در عشق
و از درخت های ولیعصر که بالا میروند
می رسند به عود
به چنگ
دیوان تسخیری
دیوان محاسبات
میرسند به خاورمیانه ی بی نفت
بی تجزیه از پیکرهای مرده ی تک سلولی
آنها که روزی جهان را زیسته اند
سیمرغ بودند ؟
درخت ؟
یا قاف ؟
بگو چیست سزای آنکه پنجره بر سیمرغ بست ؟
چیست سزای آن ابر که بر فراز قاف نبارید ؟
نگاه کن به مردمانی که در تاریخ ضجه نمی زنند .
تبریک!
وطن را در مزایده پس گرفتند
سیمرغ بال بگشا !
که زنان زیر مناره های این مزایده درخت
شده اند و تابستان .
زبان بگشا
که ما از مرده طمع نداریم سخن
چند قرن سکوت تا دوباره زیر گنبد آواز بخوانیم ؟
و فارسی را از جانب خراسان
خوارزم
بخارا
کابل
هرات
سمرقند
قند قند…
که من غزال بادام چشم شما نبودم
و این مردمک ها مال من است
همین ها که از خواص فارسی میانه اند و نگاه می کنند درشت
از درخت بالا برویم
پیش از آنکه به جانش بیفتند
آن روز که بنی عباسیان از بیخ و بن قطعشان می کرد ، چشم های من مینگریست
به سرو
به خراسان
به درخت
به خیابان ولیعصر
و به آنها که مزاحمین همیشه ی خلیفه بودند
#آزاده_فراهانی
#زن_زندگی_آزادی