خاطرا مخدوش استانبول
با من بیا
بیا
تا آیین رگ
تا فاش خاطرات مخدوش
تا سعود استخوان بر بام ایاصوفیه
تا سقوط انگشت بر آیههای دیوار
تا اندام انسانی مرگ
با من بیا
بیا
تا مرمره را سربکشیم
اژه را بخوابانیم
و بخوابیم با هیاهوی شهر
چشم هایم آبی شود
پوستم سُرمه
با من بیا
ببین
اینجا روی سینهام
استانبول است
با سلول های بیزانسی
بیا
تا پرنده جامانده از ساق تابستان
با شکوهی در آستانه
بیا تا اسب های شاد ترکمن
بیا تا دامنم
دامنم برکه ایست نزدیک
دامنم به سبک باروک
از پشت پرچمهای خونی می آید
سرخ
سبز
سفید
از میان نبرد شمشیر سربازان عثمانی
از پشت پیچکهای پنهان
با من بیا
بیا
تا خوشه ختمی بر شرمگاه ماه
برویم تا فانوس دریایی
آنجا که آناتولی تمام میشود
برویم تا شب لب های سمرقندیات
تا ۲۰ ساله شوم
سی ساله
در نقش افیلیا
برویم روی صحنههای تاریک تئاتر شهر
وقتی تهران تجمع دشت های ناموزون بود
آنقدر برویم تا بلندیهای باستان
با من بیا
بیا تا شلیک
تا پردههای پررنگ شک
تا آن ترمه که در سرداب تنام
تر شد
تا قطره اشک بر شانه
بر ساقههای غمناک شبی که صبح می شود
اینجا به خانه نزدیک است
به بنفشههای باغ
به مرزهای ترسان تنات
همانجا که ایران است
#بیتا_ملکوتی