من و سیمین و ستاره و آینه
من دست برده موهاش را دانه دانه دانه دانه
آینه دست برده موهاش را دانه دانه دانه
ستاره دست برده موهاش را دانه دانه
سیمین تنش را کشانده گوشه ی تخت
از لبهاش شعر حافظ و فروغ و آب دهان باهم
از زلالی ظهر بود که آینه صدای بچه ها در کوچه را نگه داشته برای شب
گریه بعد از فلق
برف های همدان زیر پوست سیمین
من امپراتور بعد از اخبار ساعت ده شب بودم
خانم مجری لب های گوشتی اش را برای تکلم بعضی از اتفاقات ناجور می خورد
حوالی ساعت به وقت مقاربت های تاریخی
شور شیرین پاشیده روی بازوی شیادی که عید اضحی از سفر چاقو بر می گشت و سخت خجل بود
و چاقو زلالی ظهر را پاشید توی شب
شب سیمین
شب آینه و ستاره و سیمین
شب صدای بچه ها که داشتند از حروف الفبا برای فردایشان تحولات سیاسی می ساختند
ولی ستاره عجیب چسبیده بود گوشه ی کمد
ستاره نماینده کارخانه ی کاغذ سازی در خانه بود
فروغ به همین ستاره می گفت ستاره ی مقوایی و می رفت توی آغوش گلستان، اسرار گنج دره ی جنی را می خورد
زلالی ظهر تا کمر رسیده بود
من سعی کردم این زلالی را گره بزنم به خیلی از حروف و شکل واقعی چاقو را بنویسم روی لب
چند تار موی سیمین چسبیده بود روی زبان و گوشه ی لبم
من از سیمین برای اینهمه زیبایی اش
من از سیمین دو تا چشم گرفته ام که ببینم او چگونه به عمق انگور خیره می شود
صدای تیر می پیچید توی کلمات
میرزاده ی عشقی تنش را از روی میز برداشت گذاشت توی خاک و دست هایش را پاک کرد و رفت برای سلامتی بانو مشروطه آب شنگولی بزند
دارم روی تخت اینها را برای سیمین تعریف می کنم
آینه دقیقا زوم کرده روی انگشت های من ببیند این انگشت های عوضی کجا می روند
سیمین که زن تمام سالهای من بود
که تنش را برده بودم گوشه راست ذهنم خوابانده بودم کنار اتفاقات صد سال اخیر و سیمین هیچ کم نداشت که برگ پاییز بود در روند تشکیلات سیاسی
بوسیدم آن لب های گر گر گر گرفته را که نجوای زنانه را تمام و کمال بود و حقا که زیبایی زن نیمیش به فرم لب ها بر می گردد
و قوس کمر البته همیشه زیباست
باران بزند بزند بزند بزند که زدن را زدند
و حفره ای اگر در آدمی باشد تنهایی است
ستاره کو
آن ستاره ی چسبیده به قلب همه ی یاغیان
آن ستاره ی نجیبِ بازمانده از چشم های فرود و مادرش جریره
هو
هو جریره
هوو جریره خنجر بکش بدر بدر پهلوی اسب ها و سرت را ببر
آنکه از راه می رسد
افتاب را کشته است
آن ستاره چسبیده به گوشه های نرده ی دانشگاه که صدای پنهان در گلو را در درونش به یادگار نگه داشته برای وقتی که کلمات از بند رها شدند و هر کلمه توانست انتقام خودش را از کارخانه ی اسلحه سازی در ذهن دیکتاتورها بگیرد و فارغ شود
بزند بزند بزند گلوله را در قلب نجیب هوا و هوا را که داشتند می بردند هر لحظه به شکلی به شکلی
سیمین
سیمین عزیزم مرا به خاطر حرفهای نگفته عاشق باش
خیلی باش
خیلی خیلی باش
که بعد از این چنان فرصتی هست که بنشینم پشت میله ها و هی تجسم کنم این زن زیبا که ایستاده پشت شیشه های ملاقات چقدر به زیبایی جهان کمک می کند
مرا همیشه ببوس
وقتی که نیستم بیشتر ببوس
مرا مک بزن از لب هایم بکش بکش بکش بیرون مرا بکش بیرون از این چاه فرو رفته در خویش
مرا از دهان بکش بیرون مک بزن بزن بزن مک بزن مرا در خودت فرو ببر مرا باید جایی در تو باشد
مرا با کلمات و ستاره و آینه زیر پیراهن نارنجی / خردلی ات تازه نگه دار
قوس کمر البته همیشه زیباست
کلمات گاهی از دهان می ترسند
کلمات خواهر و برادرشان را در اغتشاشات خیابانی از دست داده اند
کلمات عقیم شده اند سیمین
کلمه ی من باش
کلمه ای که با آن بتوانم دست هایم را از سیاهی در بیاورم
تنهایی بعد از تنهایی
تنهایی بعد از تنهایی
تعدادی لبخند مخفی کن گوشه ی آینه برای روز مبادا
و آن ستاره ی پنهان در آدمی اگر زبان داشت
سلامتی بانو مشروطه
سری می زنیم دسته جمعی به مقاربت های تاریخی
هوووووووووو
یاااااا
یاااااااااا
#علیرضا_نوری
#شعر_امروز
صفحه تخصصی شعر #چرو
@cherouu
⚟☩⚞
cherouu.ir
http://s6.uplod.ir/i/00915/m6zzc0k3ldpx.jpg