نبض داشتی هنوز
هر نبض پراکنده می شد در من
نفس می کشید بهار با تو در رگم
من روزها باردار هویت خاموش تو بودم
وشب گم ات می کردم در پریشانی خوابها
وقتی توت های وحشی ،
سرخی از نبودن آخرین هوس های من ربود
ترسیدم
شکست میان گریه ی باران
تبار ایزدی ات
جفتی بریده شد
چکیده شدی از لابه لای انگشتان زنی
با انتظار بیهوده ی لاله ای برای زادن
در گردافشانی مبهم مرگ
با چشمان زنان “رقه”تو را دیدم
در آخرین صبحی که شب نشد
آزاد شدی از من
از حصار بطنی در انزوای تن
حالا تو نفسهای گسترده ی نظامیان “کُردی”
در بی تابی اقلیم دلهره
یا پیکر سوخته ی مردی نگران درخت
وقتی خدا را به زبان کرمانجی می خواند
تو نیامدی
شاید
روحی شدی
زنجیرشده بر پیرترین بلوط
رها شدی تازه! نفس بکش!
.
کافی نبود دوست داشتنم برای داشتنت
می سپارمت به آخرین تصاویر مانوی
برو
جانکم برو ….
.
من از روزهای نیامده می ترسم
.
ببین !
خوب گوش کن !
قصه ها عوض شدند
.
رد شد آرش از مسیری که هیچ زنی به آمدنش امید نبسته بود
یا غرق شد سارا در پست ترین جاری آب
که منتهی به فاضلاب شهر بود
من گُم شدم در کوههای اطراف سنجار
ترسیدم
تورا به اشک سپردم
در اضطراب جنگی که هنوز درنگرفته بود
تو رفتی
وقتی بوی کافورمی داد
قنوت مادری که من بودم
وقتی بلعیدندکودکان
باچشمانِ باز
مرگ رادربازی آب ونفس هایی که آتش است
ترسیدم
رهاشدی
رفتی با نبضی که مدام در من است
.
حالا ندارمت
از ترس دوست داشتنت دیگرندارمت
می فهمی؟
.
.
#لیلا_درخش