مورفئوس
تمرگیده مهتاب
و زمان بین فواصل اضطرار کش آمده
تمرگیده مهتاب
و زمین زیر قدم های عجله خیش خورده
در دشت چیزی پیدا نیست
در دشت جز رد قدم های مشوش شکم های مضطرب چیزی پیدا نیست
جز پشته های آبستن اتفاق
یا کوله های آواره ی تعقیب
که رخت های چرگ مرگشان را در دل می شورند
چیزی پیدا نیست جز ردیف مشعشع دندان قروچه های به زمین ریخته
که یکیش سنگ بود وُ غل خورد وُ راهبر پایش پیچ خورد وُ دستش را نگرفته از صدای تق تق لق استخوان هایم نالید
هششششش
آرام ، آرام
ای انبان تمام رختشورخانه های جهان
آرام
چیزی به جز نهیب سربازهای عاصی منتظرت نیست
چیزی به جز نای مکرر وطن سیز ، شرف سیز
ای که رخت به حراج انداخت می بری
چرا خاکستریت سفید می زند وُ در شب به احتمال مهتاب دامن می زنی
چیست اینکه سر به خایه های ابتر خدا می سابی
خم شو ،
خم تر اگر نمی شود چهار دست و پا
یا اگر نه!
سینه خیز
بی خش خش خاشاک
در ازدحام سبزه های به آب نشسته به دیدار آفتاب رو
خم شو به ابهت و تبختر ترس
به درگاه حضرت اختناق
کان پوتین که برگوشهات نوازش است آنجاست
آن پوتین که بر پهلوت نقاش آنجا
خم تر اگر نمی شوی ارمنی مرده باش
زیر چکمه های شنیع عثمانی
بایزید خفه باش با گردنی در بند تنبان برادر وُ
قانون عادل سلیمان
که خون به شکل قنداق دو صد سوزش بیشتری دارد از رد گلوله
و سپیده بر نیامده هلال تیغ ترکی
تو را زمینه رنگ پرچم خواهد کرد
راستی راهبر !
جم را چگونه از خلاف شتاب رود رد کردی
که قد سلطانیش را به بحر ذلت نیالودی
می دانی چند جهاز می خواهد کن سکه های بورجیا به آب میت زنگ نزنند
می دانی چند مرد می خواهد که نفس به والف قایق کم نیاورند
وچند چشم که رد محال را به جنگل شب گم نکنند
من زنان زیادی را می شناسم
که هر بیدار به خون فرزند سرخاب می کنند
وهر شب به خواب سلطان غمزه
تا شاید محمد فاتح در برج های بیزانس
امان نامه ی بی قدرش را به سوی ینی چریان گسیل دارد
یا احمد یکم جنون محرقه بگیرد و درهای سقر را باز کند
تمرگیده مهتاب
هلی شات ها با ذکاوت ذاتیشان رد انداخت را زدند
و نور افکن ها اقتدا به جدشان شمش کردند
تار از پهنه ی دشت عقب نشست
دوزخ بر کناره ی رود مصنوع شد
هیاکل خازنان از کالبد درختان بیرون جهیدند وُ
در نوزده کسوت بر برمان تازیدند
وقیح به رسم کرد کشی گلگدن می کشید وُ
شقی به حکم قساوت گل تفنگ به گلدان سر می نشاند
از ما یکی اما خشت به شاش می شست وُ
دیگری خون به صورت قنداق می کشید
آن یکی قرآن به استقبال فحش می خواند وُ
این یکی به یاد انتحار تکبیر می گفت
از ما یکی پشت لش گوشت و تسلیم و سنگر گرفته بود
که مرگ دیده مهتاب
و آخرون با دل پیچه های چموش به رود ندبه می ریزد.
لاشه های برآمده ی قایق های بادی را فرزندان کارون بر دروازه های تارتاروس رها کرده اند .
شمایل نگران مهاجران
با دیناری در دهان
لقمه های به القوه ی سگان سه صورتند
و خادمان هادس در لباس تکاوران ارینی
صورت کریه پدیدار را در نقاب می برند
آنسوی لته رود سقراط با اشکم بودا
برایمان دست تکان می داد
و افلاطون در لباس گابانا
با عینک دیور وُ خودکار بلانک
شاعران را از جمهورش رد مرز می کرد
تمرگیده مهتاب
که مرگ دیده مهتاب …
#محمد_شعبانی
صفحه تخصصی شعر #چرو
@cherouu
⚟☩⚞
cherouu.ir
