«خنده هایت پست می شوند به ژاکت روحانی ام»
من از ابتلا به یک آغوش عمومی می ترسم،
بگو پرت شوم به کجاهات ؟
کوله پشتی ات را که زمین می گذاری،
رگ ها و گلویت را،
تو را،
که مُسری ست.
قدم هایم داد می زنند : «پیتکو پیتکو»،
منظور نر پیاده می شود
و این همه تیک تاک
می گریزند از مزمور تو،
با ترجیع بند پدر.
ذهن اجاره ای،
و اسمی دو هجایی،
به دلایل ام می رسند،
به زودی ِ یک گُل .
اصرار می کنم به دیروز،
به تویی که از دست عمه افتاد و شکست
من،
نه دوشیزه می خواستم،
نه کجایی ِ آزمودن را .
متافیزیک لحاظ می شود،
با دیازپام ، و علی ِ مشرف به تو
اشتیاق ام به مدیحه ی ساده ای می رسد،
بدون ویراست.
از رفتن ِ پشت پنجره عکس می گیری،
می فرستی برای آنکه از شعرهایت ایراد نمی گیرد
تو،
نه بلوغ می خواهی ،
نه بلاغت.
مکث می کنیم در فحوای «کِی ؟»،
لیستی از اندوه شخصی ام به بزرگراه می رود
و مرور می کند بطالت ِ «بیا بیا» را .
برمی گردم به لاشه ام،
صمیمیت ام پدر می شود
عمق ِ آغوش ذکر می شود،
هر غروب،
بعد از« لطفا یک قهوه ی ترک ».
در سراسر شب تطمیع می شوم،
روی آخرین کلمه،
که تکریم ِ معدوم است .
قهوه می ریزد روی پشیمانی دوشیزه ام،
شیوه ی مرگ در میان است،
پاکتی سیگار
و مجرای تازه ای برای «ها» .
مشتم را باز می کند،
ایمایی از طور ابرو
تعبیر خوابت به پیراهنم می رسد
منش ام رش می زند،
به فقدانم،
در حدود تو .
امای مرا قطع می کنی
در جوارش،
مربوط به هرچه بدویت،
و گمان ِ رعشه ای در صدایم .
آستینم بالا می رود،
تزریق برای غیبت،
و وضوح ِ تو.
پارکینگ ترمینال به افکار من نهیب می زند : « نُچ »
در صف بلند من هام می ایستم،
حواس مادینه ات
از سوپر مارکت سیگار می خرد .
اشاره ای در جیب کوچک کیف دستی ت به دنبال ماورا ست
در جمله ی بعدی
« من » رخنه می کند
بدون ِ « چه » .
منظور من دور فرشته ات می چرخد
فرض چابک ام سفر می کند
و « کجا »
طرح می شود در بقیه ام .
« جاودانگی » را رد می کنی
سر نبش پیاده می شوی
برای « همیشه »
در عین حالی که توی داشبورد
نه ابری است
نه ابری .
چند تا علی از پیش روی ما به غروب می روند
گمان ام لو می دهد
پرستویی
که شروع طوفان را حدس نمی زند
و کنسرو
تنهایی اش را باز می کند .
روایت ام احمق می شود
فقط به خاطر می آورم که کجا بود
و « تو» ی توی دستم
هرگز اشاره نمی کند
به خطوط چهره ای
که هنوز دلش می تپد .
از مجموعه «یک ساعت سعد با مارک وستندواچ»
علی قنبری