«زبان در قَفا»
به هرچه دست میکِشَم
سنگ میشود.
سنگ
روی سنگ
بند نمیشود اینجا
و این زندانِ تن
اَمانم را بریده است
اَمان از روزی که
دست
روی
دست گذاشتم
و پاهایم
نمیرفت
ولی در راه
مانده بودم
دست میکِشَم
از خودم
اما دست بردارِاین خاک نیستم
حتی اگر دیگر حاصلخیز نباشد
پخشِ زمین میشوم
پخشِ همین زمینِ ناهموار
که گُلهایِ پیچیدهای دارد
ببین!
این یک طنز تاریخی است
که مینویسم
که در حالِ وقوع است
همین جا
رأسِ همین لحظه
که منام
بیا و از این اُردن عبورم بده!
در اینجا
گیاهی مُشَوَشام
که برگهایِ بی پایهای دارم.
و شاخههایِ تازهام
دیگر برای التیامِ زخمها
مؤثر نیست
گیاهی مُشَوَشام در این خاک
که بادها مرا
به جنونِ شبانهای میکِشانند
که مشمولِ شماتتِ آفتاب
و کسالتِ ابرهای نامرئی نمیشود
در حومههای رنج بی پایان این خاک
در این خانه
به گیاهِ مُشوشی تبدیل میشوم
که ریشه ندارم
ریشههایم را در راه
ضَماد این خاک کردهام!
گفتم که
بیا و از این اُردن عبورم بده!
گیاهی مُشَوَشَام در این خاک
که پوست میاندازم
و رشد میکنم
و زبان در قفا میشوم
گوش کن!
زبان در قفا
گیاهی از تیرهی آلالهها نیست!
زبان در قفا من بودم
که پیچیده میشدم
در این خاک
و برگهای نامُتناهیام
با صدای جهنم
که در زمین
مُدام شنیده میشود
رشد میکرد
و بالندگیام
به سُمومِ ساکن زمین برمیگشت
و با دست-گرمیِ سایهها
در روز
دست به دامن باد میافتم
اما ساکنِ طبقاتِ کِناریِ اندوه میمانم
و دست از سَرِ این خاک برنمیدارم!
#بهاره_رضایی
مجله الکترونیک تخصصی شعر #چرو
@cherouu تلگرام
🟡⚪️🟡
cherouu.ir سایت
⚪️🟡⚪️
Cherouu11 اینستاگرام
🟡⚪️🟡
#مجله_الکترونیک_چرو
#مجله_مستقل_ادبیات
#شعر_پیشرو
#شعر_آزاد
