دست می کشم بر موها
هراسان انگشت ها را می شمارم
اینبار دست چپ
بر آینه…
در آینه
تنهایی بیرون می رود
با دستی تمام دنیا را نگه داشته بودم
با دست دیگر دست هایش را
تا برگشتم دیدم
دستم سایه ام را روی آسفالت می کشد
تا برگشتم دیدم
دنیا فرار کرده
و تنهایی
تنها بازمانده ی دیروز است
تنهایی من هستم یا تو ؟
چه کسی دنیای بزرگتری گم کرده
و کدام انسان
زندگی را قی نکرده است
ما چند میلیارد تنهایی را مثل وبا به جان این سیّاره انداخته ایم
برای همین است
که از دل زمین مایعی سیاه استخراج می کنند
برای همین است
که از آن فرشته کوچک تنها عروسکش از آوار بیرون آمد
و برای همین است
که بارها و بارها آرزوی مرگ کردیم
بانو
بگذار حواسم را پرت کنم روی لبخندت
اما لبخند یک تنها
هرگز تنهایی را نجات نداده است