برخاست از صندلی معیوب
از آسایشگاه پنهان
از قرص های کوبیده به دیوار
تا قلبی هزار بار پلک زند در چشم
گل هایی سرخ بروید
بر هزار چادر سیاه
و در یکمین شب
ابری گذشت از درخت
در سال های همیشه ی شمسی
طرحی از سرو پاشید به خورشید
طرحی از مرغ که آهسته گریست در گل
و سرو ، زنی کوچک
خمیده در پهلو
در گلویِ دستمال
سرسامِ سرفه داشت
چیزی را می گشت
در پستو
گرد حوض
در بوی هرس از چمن
سویی از سواد صبح با او بود
نیمرخی به آفتاب
متروک اما پراکنده
عرض کوچه را طی کرد
دو سوی مسیل قلهک
منتهی به رِی
به خیال نقش بستن روی قلمدان
پریدن آن سوی رود
تا قلبش هزار و یک پروانه شود در قلمکار
و سرو عاشقی ها کند در گلدان
وقتی که زن پهلو می گرفت آرام
سویی از سواد صبح با طاهره بود
به وقت تیرباران
#آزاده_فراهانی
صفحه تخصصی شعر #چرو
@cherouu
⚟☩⚞
cherouu.ir
http://upsara.com/images/ywhs_img_20181018_090107_049.jpg