.
“صدایی به رنگ من”
از تن در می آورم روزها را
که با رنگ اسمم/ توفیر داشت
و براده های هنوز/ معلق
سرک می کشید
به سمت شبی/ پا به ماه
تنهایی اش/سقط می شد
در بستر عریان کلمه
زنی که ..
خونِ خشکیده/ بر چارچوب سایه های ناگهان
تصعید می کرد/ خاموشی اش را
نفس های بی دفاع آدم/ در آسیاب صرع
تنیده/ نجیب
سر می گذاشت/ بر مناطق آبی پیراهن
می ریخت/ به دهان دریده ی گناه
بند می آمد
نفس
بَ .. ند
نَ .. فَس
حلول حوا/ به انحنای ساق های نقره فام مرگ
به تکامل می رقصید/ تانگو .. تااا .. نگووو ..
و نام تو ..
با اضلاع بوسه های منجمد
فرو رفته/ در عصاره ی سکوتی زرد
به مراتب/ انتزاع پاچیده بر چراغ
به مراتب/ مشعشع شکفته در زلالی تیغ
با زبان سپید استخوان
سخن بگو
ای راوی ..
از انگشت فربه غریزه
غلاف کن تیزی مکاشفه
به صراحت رعشه ی خدایان
تکثیر شو ریشه ی عفاف را/ به لحن قبیله ی هیس!
آموخته ام
به چشم هایم/ لبخند
به لب هایم/ شعر
و به پستان هایم/ تقدس
چون دو درنای سپید
هنگام بلوغ هر فصل
کوچ شوند/ در تاویل تکلف پرواز
مرز همخابگی را/ بسان نائره ای برهنه
تن دادم/ به تیک تاک مقرنس مفاصل
در حواس مناطق آبی
آشیل عبور را خاباندم/ به حفره ی جهالت منحوس
به تطهیر انگشتان/ از ازاله ی تاریکی
چند وجب لمس/ شعر می شوم در جان!
شعر می شوم/ در سفره ی بی نان؟!
در توهم خیره/ به پلکانی که می روید
از هشتی تخت خواب
بالا می رود/ صدایی به رنگ من
در محاق آب
کوسه ها زبان دریا را/ به دو نیم تقسیم
و هر شب زنی..
جا می گذارد/ کفش هایش را
در پای خیابان های شهر
و قتل عام می کند/ درختان بی شناسنامه را
نگاه کن
فرزندم را/ کنار خورشید
میکارم
و به استقبال نامم میروم
آنجا که/ رسالت آینه ها
مترادف امضای من هستند
در نطفه ی خاموش عقل
من/ می اندیشم به نجات جهانم
و فردا را ..
به شعاع نخستین کلمه
به تن خاهم کرد.!
#سیمین_بابائی
مجله ی الکترونیکی تخصصی شعر #چرو