سه شعر از #فرزانه_قوامی
۱)
“وسواس”
تو همان معشوق گمشدهی منی
که لابهلای پرهای قو خفهات کردم
تو همان اسطورهی ناشناس عهد جمشیدی
که جامهای زهرآلودم را نوشیدی
و خرابتر از همیشه به خواب رفتی
چرا فرار نمیکنی؟
چرا نمیترسی؟
من واقعی نیستم
وقوع توآم با تنش چند چنارم
که برگهای تزئینی داشتم
و هوای آپارتمانت را تصفیه میکردم از کثافات
هی مینوشیدم
خراب میشدم
مینوشیدی
خرابتر بودم
و خدا میداند که ندای هیچکس را بی پاسخ نمیگذاشتم
غرق عرق بودم و قهقهه
ترک کردن نمیدانستم
خم شدن میدانستم و تعریق
عجبا!
که انسجامی داشت پوستم همچون کرگدن در آغوش مصائب
یادآور مسیح بودم که سیلی میخورد
و تقدیم میکرد آن روی دیگرش را
خشمام در ذوالفقاری پلاستیکی پیچیده بود
و یک قطره خون از دماغ خودم
جاری بود همیشه بر فرشهای دستبافت
و گلهای شکوفا در دامان بی مادری!
عجبا که خلاص نمیشوم
دست از همه جایم شستهام
اما وسواس نمیگذارد
که زندهات بگذارم
۲)
.
اینان نیای مناند
اینان که گاه چوب پرستیدند و گاه نور پرستیدند
و گاه در تنگ گور
همچون دو آهو در تکاپوی رُستن و زادن
خوابگاهی حریر میخواستند
اینان نیای مناند
روانشان نژند و بوسههاشان گزند
زالو مینهند بر پوست و به گوشت میرسند
از فصلی به وصلی دیگر
میزایند در ازدحام زیر بوتهها
و در گرمسیر آغوششان دانههای شور میروید
اینان نیای مناند
تباه شده در شاهدانهای فاسد
بازو در بازوی غولان کریه
به مستی و هستی و آن چه در ماسواست صلا دادند
غمریز و شکرریز
گوش بر دهان یوزان
چشم در چشم ماهیان
پیوسته میگفتند:
اشک آدمی را دیدهای بر مزار آدمی؟
مرگ آدمی را دیدهای در فراق آدمی؟
رنج آدمی را دیدهای از زوال آدمی؟
آن ریسمان بلند و این طنین ترسناک
آن کفتار سخنگو و این کرکس تشنه
آن آهن تفتیده و این پیکان رفیع
افسانهی دور و درازی بود
آن نیای دربهدرت که گاوهاش را دوشیدند به وقت غروب
آن کنیسهی غمگین که درهاش شکسته
آن عروج غمانگیز تو بر قلب شبهای طولانی
افسانهی دور و درازی بود
ای صدای بلند تن با تن
غرق شو در خون و به مصباح چراغدان خیره شو
با تار و پودی از یشم و خاکستر
با طفل خردسالی بر دوشِ آغوش
تبار از تبارت کشیدند
نزدیک دریا
بر برجی اُخرایی
فانوسات را آویختند
آن روزن تاریک که گوشها را به خود فرامیخواند
همه از مرگ سخن میگفت
از رفتن و دیگرباره رفتن به نمناک خاک!
.
۳)
.
“افول تابناک”
دانستهام آدمی مبهوت دانهی کاجی خوشبوست
کتاب آفرینش روزی ورق میخورَد
و ضربههای پیاپی بر اندام دلدادهام فرود میآید
دانستهام داروی دردم در صدفی مسموم
انتهای آبهای جهان
رو به افولی تابناک است
دانستهام قطره بودهام
به موجها نپیوستم
و عصیان سرنوشت محتوم آبائم بود
آن دم که لگدمال خشتخانهی خیس زمان
به عیش میپرداختم
رنج بیکرانم را ندیدی در شکار مارها و زهرها؟
آن دم که دو چشم کور
تا آخر دنیا
به رقص زندگی در پاهام مینگریست
شوق بینشانم را ندیدی در آغوش گونهها و گوَنها؟
آن دم که سُم ستوران زیر و روهای دلم را میشکافت
ترس بیامانم را ندیدی در ازدحام گورها و مورها؟
اصواتم را بر نهالی کوچک حکاکی کردند
بر برهنگیام سور گرفتند
سینهی بازم حریم امن پرندگان گمشده در باد
بال بریدهام را بردار
با خود به راههای سحرآمیز ببر
من گلوی خشک نیزنان بَره گم کردهام
دشت آرزوهام
جولانگاه ملخها و مورهاست
چشم روشنم را بردار
با خود به بیشههای تاریک ببر
این قصه سه رو دارد
رویی نهان
رویی عیان
و رویی در اعماق جهان
افق را که بشکافی
در اندرون سینهام چیزی چون خُم میجوشد
در فریاد عاصیام هزار نفس بیگناه
دل میدهد به اندام هوسناک مارها
سوزن سوزن است تنم
کاجوارهای که منم
ریزدانهای که آری میگوید به خاک
#فرزانه_قوامی
مجله الکترونیک تخصصی شعر #چرو
@cherouu تلگرام
🟤🟠🟤
cherouu.ir سایت
#مجله_الکترونیک_چرو
#مجله_مستقل #مجله_ادبی
#شعردیگر #شعرمعاصر #شعر_پست_مدرن #شعرسیاسی_اجتماعی_متعهد #شعر_اجتماعی_سیاسی_متعهد_انتقادی_ایران
#خوزستان_جنوب_اهواز_مسجدسلیمان
#دزفول_اندیمشک_تهران_اصفهان_مشهد_ایلام
#شمال_جنوب_شرق_غرب
#نشریه_ادبی_مجله
#هایکو_موج_ناب_موج_نو
#شعرگفتار_حرکت_مرکب
#شعردهه_سی_چهل_پنجاه_شصت_هفتاد
#شعر_کوتاه #شعرامروز #شعرآزاد
#شعرپیشرو #شعرمتفاوت #شعر_حجم_دیگر_ناب_هایکو_گفتار_زبان
#poet
#poem
#poetry
#magazine
#poem_iran