دو شعر از #مارال_اقبالی
۱)
“شدت”
از کنجِ عمقی بیشدت از جانِ سوخته از آویز،
در لختهای از آفتاب
میگذرد این خمِ ناگهان
از خطِ از ران بر گودی فروگرفته…
چیزی از بلعیدنِ رگ از استخوان
بگو!
از جمعِ غبار تا دامنِ تاخوردهی برآمدهی ساقهایم؛
ماهی از گوشهی گودی
تاب خورد
در دهان افتاد
و
خط در آستان، مُرد.
۲)
“پود”
در این پیچِ درهم گره زده،
از سو سوی بی ترددِ انکار در کشاکش، زمین میگیرم.
بر طاقِ بیمِ پرده دریدهی دهلیزهام،
تعفنی میگدازد از پوستینِ لَم داده بر طاقِ گلو.
خیز میکشد،
تار مینماید از رخِ بینوای حلقهزده
بر بسترِ سپید
دواندوان نگاه میگسترانم؛
جان را لب به لب تکیه بر نور میسایم؛
اما…
در دارِ مکافات
بیجان/
پلک را در هیزمِ تیلههات
بر شعله میدوانم.
#مارال_اقبالی
مجله الکترونیک تخصصی شعر #چرو
cherouu