دیگر کُنج های این خانه دِنج نیست
ردی از توست که از عقربه ها تاب میخوری
ردی از تو
که صدا را سِیلاب می کند درسَردابه ها
در نهایت
نهایت بی مفهومی
بی مفهومی ِبی نهایت ِزمان
و
شب ها پر است از
ظلمت هایی که همدیگر را حریصانه می بلعند
و دنیاهایی که در درون هم دنیا دنیا می زایند
شکوفه های کهکشان
با موج های شفق
در سیاهچاله های جهل و جبر می رقصند
و پا بر صندلی های آخرین لحظه می کوبند
شب است
“شب است و تاریکی سَر می رود از شب ”
و سُر می خورد در سایه ای که
تاب می خوری
تاب تا یاس های امین الدوله مُصّلا
در عطر های مواج و مجنون
نشانی از نقشه ی جزیره گنج
بیرون جهیده از قفسه های خاک خورده
با
گریه ای
غرق در دریایی که
سهم نمی داند ودرصد غم نمی شناسد
شب است و
صدف ها از گوشواره ها
داستان گوش ماهی های بی مروارید را نجوا می کنند
و دلشوره های بی نمک
بلور قوم نسناس اند
میان آفتاب گردان ها؛ رو به سایه
سُر می خورد ؛ می رود تا
تاریکی سَر رود از شب
باد؛ باد بید زده
لرزش از زلزله ی ترس
پارکینسون بی ستون است
دستبندهای جیوه ای فرو می ریزد
بر سد های خشکسالی
ودر تور صیادان
چیزی دستگیرمان نمی شود
جز اینکه کسی دستگیری از ما نکرد
هاله ها با
تاریکی می رقصند
در پیچ پیچ دالان های هیچ
با سایه ایوان مخوف
ودرسبدهای کالا ستاره ی دنباله دار سربدران بود
و مرغان ماهی خوار روی عرشه
دار دار دارچین
می خواندند
برای میهمان ناخوانده
که چای چربی سوز می خواست
شب و سکوت وسگ
سگ و سکوت و شب
سوت و دزدان شب
سوت
می کشد تا سیستان و یل هایش
و قطار سراسری از تونل روح های شاد و نا آرام می گذرد
طناب و چاقو چله های چمن اند
موش ها فقط برگ های زنان باغچه را می جوند
و زَن ؛جیر های وزین همچنان متصل و ممتد اند
چترت را کنار این چمن باز کن!
و سوت پایان رابزن
آخرین شوت پنالتی است
که تلخی و تاریکی این جهان تهی را
می شکافد
#محبوبه_ابراهیمی