نه بر تفاوت ِشکلهای آینه میآیی
نه سایه شکل هاش را به سایههات نمیدهد
لانه در تراشهی الماس
التماس
به دستهایت که زمین را بشکاف
خاکی که من میشناسم
شانههایت را پس نمیدهد بخواب
با تمایلی عجیب در مرگ
می دانم آن زیر هم خودت را میکُشی سه بار
و قرصهای دیازپام
در خدا هم آرامت نمیکنند
قبرستان ِ قدیمی ِ شوشتر نشسته گوشهی اتاق
اشخاصِ پنجره لباس هایت می شوند در نور
بنفش ِ سیاه
قرمز ِ سیاه
صورتی ِ سیاه
چه کار دارد با مردنت بوسیدنی در زغال هم شده باشی انگار
و ارتفاعی که بر مبل
اندامت میشود
در
از اینسو به آن سویِ وسط مردمکهام
دراز به دراز
خوشههای گندم پخش شد بر سطح
آگهیِ تسلیت از قاب عکس تو افتاد
قاب ِ تو قایم باشک شد زیر ِ نردبان چوب
هر کی بگوید زمستان از کجاست؟
لعنتی میشنوی زمستان را میگویم
زمستان!
حالا از کجا بیفتم در درخت؟
در گرمایی که می گویی از سیمان
هوا از سفید ِ آخَرت برخواست
من
شب بخیر ِ غمگین ترکید توی پلک هام
از اشاره میروم به خیسی ِ گلدان
میروم
پیراهنت را از ماهی بلند کنم.
بغلم کن شبلی
#آتفه_چهار_محالیان
نشر نیماژ _ صفحه۸۳
?صفحه ی تخصصی شعر #چرو?
وب سایت
Cherouu.ir
اینستاگرام
Cherouu11
کانال
@cherouu
http://s6.uplod.ir/i/00913/bokax1ecggsr.jpg