قصیدهی خواهش
به یادت میآورم با شمایل الکل
با کشیدگی انگشتها بر دیوار سیمانی
و باریکه ی نور بر فرش و تنهایی
نگاه میکنی با دو چشم منتهی به تاکستان
اما نمیبینی
صدایت را لای ابریشم پیچیدهاند
اما نمیتوانی بگویی «سلام»
با چشمهای لیلی یک عمر نگاهت کردم
و چیزی از اندوه موروثیام کم نشد
هنوز از درز لباسهای اتوشدهام خون میرود
و خرچنگی در سینهام گیر کرده است
به یاد بیاور مرا
با چشمهای سرخوش
وقت آمرزش گناهان کوچک
یا گوش چسباندن به گلویت
و شمردن تکانهای ماهی
من با لبهای سرخ پیوندی خونی دارم
با لبهای کبود، رابطهای نزدیکتر
و هروقت کنار پردهها میایستم
ستارهای میافتد
مرا از اتاقهای شیشهای ببر
مرا بیرون بکش از صف چشمبند و آه
میخواهم در آینده ی رگهایت
خواب یک دریچه ی آبی را ببینم
صدایت را به حفرههای غمگین برگردان
بگو پیشانیام را به یاد آوردهای
دست ساییدن به کتف و بازوی تاریکی را
و پنجره ی گشودهای که من بودم
نگاه میکنیم
اما نمیبینیم.
#آنا_رضایی
مجله الکترونیک تخصصی شعر #چرو
@cherouu تلگرام
🟤🟠🟤
#مجله_الکترونیک_چرو
#مجله_مستقل
#مجله_ادبی
#شعر_پیشرو
#شعر_آزاد
#شعر_سپید
#شعر_امروز
#تهران
cherouu.ir
#poet
#poem
#poetry
#magazine
#poem_iran
#cherouu
