«در باب آغوش مشروطه»
به توپ بستی مرا به صلتِ بوسههات
و به فروریختن خمرهی سرخ دامنم
العیاذ بالله گفتی مرا مِن قضاء السوء
مِن روسپیانِ خفته در نستعیلقام تا کمر در خاک و
به کلوخم بینداز
گوشههای تاریکام را بگیر و بیا
بیا به تکثیرالرجال در آینههام تو در تو
آنِ نواختنم به معماریِ تفتیدهی منی
زیر طاقیهای منبتِ تنت
معشوقکان حدخوردهی منی
مشروطهی منی
مشروط به نشستن بر نطع خونین تهران
نفسهای آخرش را میکشد صور اسرافیل خان
و یاد کنید آنان را که در صور دمیدند گفتند
ای جانهای عاریتی
بر شوید و عزم کنید
او را که جوان افتاد *
عزم کن مرا
به اندرون بیا
با عرادهی آغوشت
و قضا را قشونی قزاق مست
تفنگ به دست
از زاویههام به آواز:
و به آنان کلت و باتوم عطا کردیم
باشد که رستگار شوید
مُقام کن زیر قبایم
بر قفایم قیامت کن به ضربِ گلولههات
استنطاق کن مرا
معشوقهی میرزا جهانگیرخانی؟
آنی بگویمت
بهارستانم او را
زنجیریاش به باغشاه
و یاد کنید آنان را که شبانه بر بامِ باغشاه به رگبار بستید
گفتید:
الغوث الغوث خلصنا من النار یا رب
سنگر ببند آغوشم را
به دقالبابم بیا
به رواقِ ریختهی دامنم
دست به پهلوم گرفتی گفتی:
بیم آن دارم شکسته شوی
گفتم روزی همایون است و مجلس مبارک
بیا به بزم بهارستان و یاد کن از آنان
که رو به دوربین نشستند
گفتند
ای خاک
ما برای تو کشته شدیم**
#افسانه_مرادی
پانویس: *مرثیه ی علی اکبر دهخدا در سوگ میرزا جهانگیر خان صور اسرافیل.
**آخرین جملهی میرزا جهانگیرخان صور اصرافیل هنگام اعدام.
مجله الکترونیک تخصصی شعر #چرو
@cherouu تلگرام
🟡⚪️🟡
cherouu.ir سایت
⚪️🟡⚪️
Cherouu11 اینستاگرام
🟡⚪️🟡
#مجله_الکترونیک_چرو
#مجله_مستقل_ادبیات
#شعر_پیشرو
#شعر_آزاد