از این ضمایر
یکی می ماند
که سبابه اش را
عمود می گیرد و سکوت می کند
ما شش جهت داشتیم
به هیات دایره ای
که کم کم
کسی از سمت چندم
نامش را
روی زبانش بگیرد و بیاید وسط
گفتم کسی
شاید من کسی باشد
که یکی از این روزها
به پیشباز کسی رفته باشد
که من باشم
کجا ایستاده بودیم
نمی دانم
اما
کجا ایستاده بودم را می دانم
همه در من می ریزند
موجی می شوم
شبیه پدرم
که آن قدر
در خودش آدم کار گذاشت
که منفجر شد.
به خیالم بزرگ بودم
باز هم شبیه پدرم
یا شبیه تر به امیرکبیر
که آخرش
یکی از این ضمایر
خلعتی تنم کند و
رگم را بزند
و ضمایر دیگر
روی سنگ قبری بنویسند
# مردی بزرگ تمام شد#
و فرض کن
یکی از ضمایر
ناصرالدین باشد
که با حسرت بگوید:
بعد تو می خواهم از چوب آدم بتراشم نمی شود
نوبت تو می شود
کمی تاریخ بر داشتی و بیرون زدی
دایره را چرخاندی
تا روی کسی بایستی
که به سمت چندم ایستاده است
سمت چندم؟
کدام ضمایر؟
من باش و بگو
حالا من توام
دو تکه از یک جفت
اعلیحضرت
اجازه دارم با تو باشم
حالا من تو می شوم
دیگر نه امیرکبیرم
نه کسی
که از شش جهت جدا باشم
ببخشید شما؟
زنی یا مرد؟
من توام
یعنی قرار بود
همان روزها
از اول من باشم
ریواس آفریده ای
ما بین المپ و سرندیپ
مشیانه ای شبیه آدم و زئوس
نه
نه
دارم دیوانه می شوم
کدام ضمیر بودم
تو امیر بودی
یا من امیر نبودم
شاید یکی از آن تکه ها
که سرم را دو دستی بگیرم و جیغ بکشم
برای بار سوم می پرسم
آیا وکیلم شما را به عقد او در بیاورم
نمی شناسم اش
دایره را چرخاندی
سر گیجه داشتی
رو به روی ضمیری ایستادی که او بود
با اجازه همه ضمایر
بلی
حکایت کنند
پیر ما فخرالدین گفت:
اوست که خود را دوست دارد در تو
اوست
که از من جدا می شود و …
شیخ احمد رومی
که خدایش بیامرزد
گفت:
در نهایت خود را خدا کردن است
ضمایر دور سرم می چرخند
تو داری او می شوی
من چه؟
کجای این دایره بایستم که من باشم
من که اویی نمی شناسم
غریبه بود
یادت هست
از آن وقتی که امیر بودیم
فقط در حمام می دیدمش
در خیابان می دیدیش
حکایت ی ندارد
روزی روزگاری
رگم را زد
هم طناب را بلد بود
هم چاقو را
حالا دارد عارفی بلغور میکند
مرا می گویی؟
دهانت را ببند
( ضمیر ها بدل اسم اعظم اند همه )
خطا می کنی
تو دیوانه ای آقا
ما شش جهت داشتیم و
بدل بدل به هم رسیدیم
یعنی ما که معلوم است
مرا از خودم بگیرند و
تو را از خودت
کافی ست
کافی ست
ما را کمی بیشتر
کنار هم بنشاند
تا جهان
عکسی بگیرد که امیر را در حال کبیر شدن نشان تان بدهد
دایره را چرخاندی
آن قدر که مُردم
مُردی
مُرد
مُردیم. ..
نه
کدام این مُردیم ها
امیر است.
به هر مُرده ای دست می زنم
امیر می شود
بیا از اول شروع کنیم
روزی تهران
شهری مکیف بود
با ضمایری یک دست
ما راه خودش را می رفت و
شما راه خودت
ناصرالدین هم بی تقصیر
به عیادت همشیره ی همایونی می رفت.
تا یکی از ما
دایره را چرخاند
یکی از شما
یکی از آن ها
یکی بود که موافق نبود
با تهران که شهری مکیف بود
کاشان
شایعه ای بود در دهان عزرائیل
تلخ بودیم
با آن هایی
که تصادفا
جزیی از دایره بودند
راه افتادیم
بی یکی از ضمایر
که داشت در دارالعماره قدم می زد
من
با تمام شش زبانم
می چرخم در دهان عزرائیل
و کسی که تاخیر کرده میرزا
دارد خونت را حلال می کند
یکی از ما
شما بود
که یکی شان رفته بود
تهران را تعطیل کند
دیگری هم
که یکی از آن ها بود
تصادفا افتاده بود
در دایره ای به هیات خودمان
گیج شده ام
لطفا مرا به حمام برسانید
مگر کاشان کجای تهران است
قول می دهم
ساکت باشم
تا ناصرالدین
شش روز هفته را بخوابد و
هفتمین روز یکی را به حمام بفرستد
درست گفتی
دیوانه ام
که تمام ضمایر را برداشته ام و
آورده ام این جا
نه من شبیه تو می شوم
نه تو شبیه خودت
برگرد
گذشته را فراموش کن
بچرخ تا بچرخیم.
#حسین_عبدالوند
از این ضمایر یکی می ماند
http://t.me/cherouu