گفتی که شعرهایت را
بگذار بر تنِ این قبرستانِ جنگلها
و بعد توی گندمها غرق شدی…
من دستی به خورشید زدم
و سینهام داغ شد
وقتی بوی دستهایت یادش آمد
که خورشید را چگونه آویختی بر گردنم
حالا اتوبوس
شتاب میگیرد
از این رویا
که زودتر برسد به کاپادوکیا
که تندتر برسد به شعر نو
تو خواستی که شعرها بوی تجربه بدهند
و قرارمان دویست شهر باستانی شد
که دویست بوسه پس بدهمت
برای دو هزار سال بودنمان با هم
روبروی مولانا پرسیدم که دوست داشتن چیست؟
آخر باید برای زیباترین پاسخها
سوالها را
شاعرها از فیلسوفها بپرسند
لبهات باد را تکان داد که دوستداشتن کشف است
دوستداشتن برگشتن به وطن است
دوستداشتن وصال است
و بعد شمس مقبره را گشود
دلم هر لحظه میپّرد
لباس صبر میدرّد
از آن شادی که با مایی
که سبحان الذی اَسری
به سنگها محکمتر میچسبم
که سردترم شود
که بغلترت شوم
که شعرها مکان ما باشند
زمان بایستد و دور ما بچرخد و هوهو کند
که شمس جامه عوض کند
و بایستد کنارِ بابِ درویشان
بر دستهای پر مخاطرهای
و دستها برقصند
که دردِ قدیمی
رنجِ سقیمی
گردِ یتیمی
از ما جدا کن
از ما جدا کن
و ناگهان دور از آداها
بر پهنهی دریای مرمره
بگویم قسم به بادهای بیوکآدا
دوستداشتن بیقرار است
و بگویی این حرف را نگه دار
بیقرارم شعر را نگه دار
لبهایم را…
#طیبه_کردمیر
مجله الکترونیک تخصصی شعر #چرو
@cherouu تلگرام
🔴⚪️🔴
cherouu.ir سایت
🔴⚪️🔴
#مجله_الکترونیک_چرو
#مجله_مستقل
#ژن_ژیان_ئازادی
#شعر_امروز
#poet
#poem
#cherouu
#woman_life_freedom