تهوع
…………… عادل اعظمى
تنوع نبود
-فرار دیگرى بوداز تهوع هایى
که گاه و بیگناه همه ى ما دچار آن مى شویم-
منظورم
اگر شده بودى
پاهایت مثل تیر برق عمودى نمى مُرد که؛
که کلاه را از سر الف ها بردارى
ومن با آهِ دویست و خیس وُلت/ جهان را روشن نگه دارم
و خاکسترم را بگویى: صاف وانٓسا مثل اجل معلق!… مثل آدم بمیر تو هم!… بگو اه.
من دود هم بشوم
زیر پاهایت انکار هم بشوم
انگار هم بیاید/ خیالت را از بودن و بوییدنم فوت کند توى کله ى سبزه بازار؛
پشیمانیم بوى ریحان و خاک باران خورده هم بگیرد:
فروشى نیستم باز
کیلویى
یا دسته دسته ام کنند توى دماغ فیل
کپک بزند تاریخ تولدم
و گاوها نشخوار کنند روز وفاتم را کنار مشتى سنگ و
الفاتحه.
آدمم آدم
آدم دوست مى دارد؛
آدمِ دوست داشته مى رود دنبال نان
زندگى مى سازد.
روحم پرز درآورد- از بس سنم به بلوغ رسید و تو ندیدى – بلوزم مشکى شد
پرزش بوى شبنم و چرا مى دهد- هستى اى که سرد/ که ابرى/ که طعم واگیردار عشق به لب هاى او هم سرایت کرد/ کوروش را مى گویم/ من فقط سرما خورده ام/ وقتى سرما مى خورم هستى ام جفتک مى اندازد به مخیله/ نمک ها پا مى شوند / دست تو را مى گیرند و صاف مى آورند مى پاشند توى دفتر شعرهاى من – با آن زخم هاى عمیقشان-/
سنشان را اگر بپرسى به اندازه ى باد زوزه مى کشند
حال شما خوب است بانمک؟
نمکت چقدر شور است؟
چرا تو این همه خوشمزه اى؟ که شورش را درآورد/ ریخت توى گلوى شعر؛ نمک،
باعث شد سبیل روحم را بزنم
زیربغلش هندوانه بگذارم
و بفرستم سراغ نخودسیا
که معمولا در شمال لب هاى تو
زیاد کاشت مى شود.
تا کمى تهوع بالا بیاورد جسمم،
با کمى تنوع بمیرد،
تنوع از دماغ فیل
بیفتد ته سینه،
تو بگذارى آن را روى سینى
و با قند و نبات
به کائنات
تعارفش کنى
پیراهنم جیغ بزند: تو کى مرده اى ما نفهمیدیم بى معرفت!؟ واى
توى سوراخ هاى بدبختى انگشت بکنیم، وای بکشیم، گاه و بیگناه :
بدبختى مرد بود
توى مرز با اسب
آدم قاچاق مى کرد
یک مشت الاغ عرعرعرعراش کردند
الک شد
الکى مرد
مى گویند وقتى داشت جان مى داد
نمى دانست آه بکشد یا شیهه!؟
تو شیهه کشیده بودى
جانش از مرز گذشت – به لب رسید
افتاد دهان به دهانِ فاتحه
پیراهن او هم خبردار نبود بیچاره/ وای ٪
…
کم کم هوا فاجعه شد
خروس خوان
سینه اش را بالا گرفته بود
رستم
خوان اولش را باخته بود – تو بخوان کوروش-
با همین چشمهاى خودم خواندم
چند خوان را باخت تا این شد.
تو آه کشیده بودى پا در پا
وقتى تهوع داشت شروع مى شد
پى در پى
تو نگاه را در سبزه زار فروختى
سبزه بازار حرام شد/ دهنى شد / بوى ریحان گرفت هندوانه
باران نیست / رطوبت هست / عرق پیشانى من هست بر جبین تو/ که دیشب نم برداشت / زندگى پس داد/ زندگى نیست/ ویرانى هست.
ویرانى که شاخ ندارد/ ویرانى دُم دارد؛ دراااااز
/مى پیچد دور زمین.
هوا که فاجعه مى شود
براى تنوع
هرکس بخشى اش را نمک مى پاشد
برمى دارد با خود
و مى رود آن روزش را با خیال ویران مى جنباند و شورش را در مى آورد- مى روند سرمزار: الفااتحه
مى برند تا
تهوع آن روزشان را بالا بیاورند توى صورت همدیگر
که تقریبا همه اشان
شبیهِ من شده اند.
– صبح شده است
فاجعه سلامت
انگار هم آمده است من را فوت کند: بدبختى زنده شود.
با هم بخندیم
برقصیم
و من دُم بجنبانم
تا تو کمى قهقهه بزنى
پرت کنى خودت را توى سینه
نخودهاى سیاهت را آب بدهم
– حال شما خوب است بانمک؟ –
این شعر
زخمش عمیق است
فقط یکبار گفته است اه
و خلاص
– منظورم باش
لطفا! –
#عادل_اعظمی
#شعر_امروز
صفحه تخصصی شعر #چرو
@cherouu
⚟☩⚞
cherouu.ir
http://s6.uplod.ir/i/00913/8mrz9nhf589e.jpg