.
باد زمان
.
سکوت
ساکن بود
و شب
پا به ماه
قورباغه در نهایت خود
و سنگ
ــ حالا که فکر میکنم ــ
سنگ، سکنی به صعب بود
حرکت، باد میشد
باد زمان
و میوزید
تا دوردست تاریخ
آنجا که سلولی نخستین
از فرط وحدت، خود را به دو نیم کرد
.
ــ بادم من
هی هو کشیدهام از آغاز آغازیان
تا نشر حشر آدم، من
از نکبت این قوم خبرها دارم
از حکمت این قوم
یادم من
گردیدهام به صورت شیخ پشمینی
که مغبچگان را نواز میکرد
هنگام که بر شانۀ شاهد غمگینی نماز میکرد
دادم من
وقتی که حضرت حناق
دستور قتلعام قرمطیان را در رسانه جار میزد
بر جنازههای آویزانشان آه بودهام
وقتی که تیر
به زوزه میشکافت سلول سینۀ صاحبصدایی را به سینۀ دیوار
بیدادم من
روزی که در گِل خیام آب آلودۀ تهران را گلاب نذری بریزند
باید که بگذرم بیتردید
.
باد آمد و هی وزید هر بار وزید
بر سبزه و بر سوسن و بر یار وزید
از اول شب وزید تا محشر سوگ
در کوزه وزید، بر دار وزید
.
نمای باز پنجره، قرن هشتم هجری، شب عاشقان بیدل:
پرده را کنار میزند نسیم شمال
پیر مغان، پر آب چشم
معلق مانده در هوا
با دیوان و پیمانهاش
و روی زمین
زنجیر زلف خلوتیان: دام راه
ــ تحیر محض است نسیم ــ
پیر:
نسیم روضۀ رضوان چقدر ارزش داشت؟
امور آصف دوران چقدر ارزش داشت؟
سفیر باده کشیدن به دوش با زنار
ستاره کردن رندان چقدر ارزش داشت؟
طریقتی که تو را در بهشت میخواهد
کنار خار مغیلان چقدر ارزش داشت؟
به آسمان نگونبخت جان دادن
و عرض شعبده با آن چقدر ارزش داشت؟
حریف پوچی دنیا نمیشوی حافظ
دعای گوشهنشینان چقدر ارزش داشت؟
.
پیامبرِ بو بوده باد
بو برده بر مشام فرهاد
پیچیده در سر پر بادش
که مرگ را عزیزتر کند برای آدمیان
مرگ اما سنگ است
سکنی به صعب میکند
نار پستان شیرین است مرگ
که با باد شعلهور میشود لاکردار
.
میخواند از اعماق نای، آشفتهای باد را:
ــ هوهو بیا!
ــ هان! آمدم
از نزد خوبان آمدم
خوبان خرابِ گُل شدند
زانروی خندان آمدم
ــ هوهو بیا! در جان ما
ای باد! ای سامان ما!
آشفته کن ایمان ما!
ــ پرسان و پرسان آمدم
.
همواره قرن مبتلا میشود به قفل
بر دستگیرۀ درهای گشایش هر زمان
دخیل جزم بسته است
داناترین مردمان دهر
ــ یادمان نرود ــ
جز جار پوچی دوران نبودهاند
همواره قفل قرن
با قفل قرن دیگری تعویض میشود
.
با فقاعی در دست، پای بر زمین و خورشیدی در دستار
از کنج عافیت خسته بود پیرمرد هزارساله:
.
یکی داستان گویمت یاد را
که دستان فروماند مر باد را
چنان از سر پیلتن کرد عبور
که از پای پیلان سر هرچه مور
نشاید که شادان جهان بسپریم
نشاید که غمناک زین در پریم
گره کرده این باد تاریخ را
فرو کرده در قلب ما میخ را
جهان سربهسر خیره در خیرگی است
سزای همه مرگ در تیرگی است
هرآن کس که روزی ز اوتاد بود
پس از مدتی گرد در باد بود
به آرام وقتی رسی جان من
که خاکی به دنیا بپاشی ز تن
.
میرود و میآید
گاهی نسیم است و گاهی طوفان
میموید و میساید
میگوید و میگاید
میپوساند و نیست میکند
جز داستان آشفتهای از هیبت هیولا
و امید پراکندهای برای کودکان فردا
چیزی بر لب پیران ما نبوده است
شب اما
در سکوت خویش ساکن است
قورباغه از نهایت خود بیرون آمدن نمیتواند
ــ چه انتظاری از قورباغه دارید؟ ــ
و سنگ،
ــ حالا که فکر میکنم ــ
همدست باد است.
#علیرضا_پورمسلمی
صفحه تخصصی شعر #چرو
@cherouu
⚟☩⚞
cherouu.ir