خواستم باران را ببینم
و نام تو یادم آمد
خواستم آن بانک بلند بلعنده را در باران ببینم
و نام تو یادم آمد
خواستم سرم را از پنجره بیرون بیاورم
و تو را به همسری انتخاب کنم
و هرگز نامت و بارانت به خاطرم نیامدید
پس به یوسف که روزی کارگر بود، که روز بعدی کارگر بود، که تمام روزهای بعدی کارگر بود، نگاه کردم
و خواستم او را به فرزندی قبول کنم
و به کارخانه گفتم
و به ریل گفتم
و به نقاله گفتم روزی دوباره روزی دوباره روزی دوباره موهای ما رشد میکند؛ و روزی دوباره ناخنهای ما رشد میکند؛ و روزی دوباره روزی دوباره انگشتهای ما رشد میکند؛ و روزی دوباره روزی دوباره جیغهای ما رشد میکند؛ و روزی دوباره شهوت ما؛ و روزی دوباره ایمان ما؛ و روزی دوباره ابدیت، و روزی دوباره پدران و مادران ما رشد میکنند؛ و خداوند رشد میکند؛ و ما آنوقت به روزی دوباره چه داریم بگوییم؟!
به آنها که لخت شدند در امامزادهها، تنفروشی کنند
به آنها که از بالای شهر رفتند پایین شهر و هیچوقت برنگشتند
به آنها که از پایین شهر رفتند بالای شهر و دیگر نتوانستند برقصند
و به تو که ایستادی وسطِ این شهر و
مثل یک مرد، سنگسار شدی و زنده برگشتی چه بگوییم؟
چگونه به این زن، به این باران، به این شهر
به این مونتاژِ دیوانهوار باید فرمان ایست داد؟!
باید دو دستت را برداری و برای لمسهای جدید راه بیافتیم
چیزی از دوست داشتن در من نمانده است
باید عربده بکشی و از تماشای درونم حذر کنی
باید از تیمارستانم دل بکنی و
بیافتی در آغوش پرستارتری
و بخواهی باران را ببینی
و نامم را بخاطر نیاوری
باید سیاهمست کنی هر شب
و نامم را بخاطر نیاوری
پر از قرص خوابم کردهای و داری راهروهایم را قدم میزنی
یوسفهای مرا به چاه انداختهای و
چشمهایم باد کرده
چشمهایم پوسیده است در آینههای توالت
محتضرم
و تو داری خودت را برای گریه آماده میکنی
محتضرم
و یوسف هنوز کارگر است
و تو میخواهی خانهام را مرتب کنی برای تشییع
و نمیدانی با دیوانگان درونش چه میکنی
#مازیار_عارفانی
?صفحه ی تخصصی شعر #چرو?
وب سایت
Cherouu.ir
اینستاگرام
Cherouu11
کانال
@cherouu
http://s6.uplod.ir/i/00914/kzzomrox04ga.jpg