#شعر از
#مجید_زمانی_اصل
از مجموعه شعر :
#چکامه_های_پنجاه_سالگی
..
_چکامه ی چای در تاریکی
چای را در تاریکی با گریه هورت می کشم
نه ! نه ! نترسیده ام
حتی اگر استکان چای را جنی پیر به دست من داده است
برق قطع شده است
و جمجمه ی استعاره ها در جمجمه ام گُر گرفته است
بعد از شنیدن صدای آژیر قرمز از جایم جُم نخورده ام
پای سفره ی شام مانده ام و چای هورت می کشم
بهار به سمت پناه گاه سمنتی نمور بد بو دوید
بارها فانوس را کور می کردم
چرا که نمی خواستم از امر و نهی هم سایه ها دل خور شوم
خاموش کن آقا … خاموش کن!
فرود موشک ها
ستون های دود
آوار خشت ها بر رخسارها
سفیدی گچ اصابت می کند به خواب اطلسی ها
خواب اطلسی ها به چراق خواب
چراق خواب بر گهواره ی بی جنبش
گهواره ی واژگون بر عروسک ها
عروسک های بی دست و پا بر دفاتر مشق
سر بهار دخترک ام را برای ام آوردند
هفت بهار از خانه ای به خانه ای
از فصلی به فصلی بر کتف های دل کشانده بودم او را …..
در تاریکی به گریه چای هورت می کشم
و هر جا که می چرخانم سرم را ..
اشک ها امان ام نمی دهند
نه ! نمی ترسم
حتی اگر استکان چای را
مرگ تعارف کرده باشد .
#مجید_زمانی_اصل
وب سایت
cherouu.ir
اینستاگرام
cherouu11
http://t.me/cherouu