از فواید یک دست
رقصیدن با پا در دامنه هایت است
در دامن
که گلهای فراوان را در بهار می پروراند
در گلها
رازی هست
مثل این شعر که شکل خواندن خودش را دارد
مثل شکفتن بر طرح قالی
بر طرح گلدان
بر دندان سگ
که گاز می گیرد
رد رد رد
بر خون بر برف
بر جای پا و عدسی های محدب
که باید بروم سراغ قطب نما
و چشم تورا
پیدا کنم از رد دندان ها
بر پوست کشیده کوهستان
بر کوهان های شتر
ای گیسو فرو شده در باران
بامن بیا که وقت باریدن است
وقت دیدن آن گل خندان
که در مسیر عابران
منتظر نگاه توبود
و ردی از درد بر قامت گلدان
بر دندان
بر رد رد د
تو باقی نمی مانی
ای سنگ دل
ای سگ دل که دلت را به دلها پیوندی نمی دهی
ای دل
ای دل
من دلم را به تو دادم
به بخشیدن دادم
به دادا دادم
به هر چه که بادا دادم
به
رهایش کن این زخم که داری
ردی از تو بر خاک نمی گذارد
ردی از رد د د د د د
که از کجای متن سر در بیاورم
که خوشتر باشم باشب
ای شبیه به مقدس
ای کلید فرو شده در دفتر نقاشی
ای نقاشیهای من
که شب هنگام براه می افتید
و نعش معشوقه مرا تا خیابان ۱۳ بر زمین می کشید
با من بمان
وقتی که ستاره قطبی بر تو نازل می شود
و تو نوری در دست خواهی داشت
و کتابی
و گلی که بر پیشانیت خواهد روئید
و آنگاه تو شهید خواهی بود
و بر مزارت
اصلا مزارت
اصلا و ابدا
در انتظار خواهی بود
در سفیدی کاغذ خواهی بود
در سیاهی بودن خواهی بود
در بودن خواهی بود
ای بود
ای بود نبود
ای از نبودن من رسیده به لاهوت
ای هود آشپرخانه که خانه منی
که منی
از آن سوی فاضلاب می آیی
و شکلی از اشکال هندسی در سرت است
باکلاهی بوقی
و دماغی کشیده
کشیده
که بر صورتت سرخ بود
مثل ارتش
که سرخ است
و دستش در تهیگاه تمامی سطلها می درخشد
ای که می درخشی
که از روزگار دزدیده ای مرا
و پایی که برکهکشان راه می رود
ای دزدیده شده در درها
ای در درها دزدیده تمامی درها را
ای در بدر شده در دروازه دلها
ای در کتاب کودکان
معشوقی هویدا
ای که نمی دانم در کجای من بوده ای
ای معشوق ازلی
لیلی
لی
شلوارم را باید بیاورم
از خشک
از شویی که هرگز نداشته از واپسین لحظه ات آن دست
که در کمرگاه تو بوده ام
ای کوهستان
ای که رهانمی کنی
حتی لحظه ای کلیدهارا
و دلها در مصاف خورشید به خاک افتادند
در ظهری که از پیشانیت عرق می کرد
ای کرده شده و گفته شده
ای آمده از آسمان در سقف در شکافته شده در دروازه در دفتر نقاشی در کودکان در به در در خون تپیده در من
من به کجا بگریزم که اینچنین درمنی
ای درمن
ای من
ای تن
ای من تن در من
ای تن من در تن
ای تن تن تن تن به تن آغشته شده در کتاب کودکان
من حالا گرگی هستم
با دندانی خراب
که نیاز به کشیدن عصب دارد
دارد درد می کند
دندانی که عصب دارد
دارد ندارد درد دارد
که به دیوار خانه شما آویزانم
و کودکان شما در برابرم
اداهایی در می آورند
مثل رقصیدن حلاج
بر چوب آتش
مثل سری که می رود به سرسرا
مثل همه مثلثها
من عاشق رقصیدن با دخترانتان هستم
وقتی که ساعت از مهمانی گذشته باشد
دست از دامن گذشته باشد
دل از دروازه رفته تا برسد به …..
با من بمان
چرا که
شاعری که مغزش را سولفات برده باشد
هزیان می گوید
و بر کاشیهای توالت
لیس می کشد
حالا برای او ترانه ای می گویم
در خواب می گویم
من که دارد خوابم می آید
و از ترانه ای آبستنم
و دارد خواب مرا می آید
و آبستنم
و من می دانم که چه حسی دارد
آبستن دردی جان کاه بودن
که هی می آید
هی می آید
احساس می کنم که کرمی در سرم راه می رود
ای در سرمن راه رونده
ای در تن من تنیده شده
ای در تنیده خود به پیامبری مبعوث شده
ای موعود آمده از تنیدگی به وقت من ما که مااااااااغ کشیده ام
واکنون گاوی هستم
با شاخهایی
که جوانه زده اند
و قراراست به بار بنشینند
ای پشت در به انتظارمانده
ای کودکان تو را به بازی برده
و دیگر هیچگاه به خانه نیاورده
حالا دارد از دهان من گل سرخی به سمت تو پرتاب می شود
#محمد_جانبازان
وب سایت
cherouu.ir
اینستاگرام
cherouu11
http://t.me/cherouu