خطابه ای برای درخت کُنار
رُژ لب لبه ی لیوان روی میز تشریح
متهم شکل دهان زن است
که در شکل دهان مردی
و دهان زن بالغ شده بود
در تلفظ نام کوچک مردی که بی وفایی هم دلبری های خودش را دارد!
سوگند به قصارگویه های جعلی کورش بزرگ
که باد مأمور خدایان است
که حل شدن در چشم های تو
گروتسکی خاورمیانه ای است
با امکان انفجاری انتحاری.
و حل اگر نشوم در چشم های تو
جوانی ام را به یازده سپتامبر دیگری می کوبم.
و قبله نمای چینی بود و جمهوری الکی بود و داغ مُهر روی پیشانی بود و پَر
سیمرغ نبود.
این همه راه را نیامده ایم که از کودتا و قیمت دلار حرف بزنیم
بگو چگونه ماه را از مرز بگذرانیم
که به زلزله و بی خوابی
به خواب هدهد که منجر نمی شود.
شیر تازه! ای درخت کُنار!
اذانِ موذن زاده ی اردبیلی!
بارانِ بلندی و در تو سرو می روید از تو نور می بارد در تو آتش می گیرد
ای کابل قدیم!
ای استعاره ی متصل به جان انار!
شادی بعد از گل!
ای هرچه دلت می خواهد از بهتر از برتر از سپید!
سرخِ صورتِ دختر بومی در هوای سرد!
دوستت دارم و این
به شناسنامه هامان ربطی ندارد.
دفی بگیرم دستم به دور تو که دورِ جهان است
انگور سرخ شمالی آورده ام که جار جار جار
با تو روان شدم روان در روانیِ رها
گفتم چرا چرا چرا
من چه کنم
با «عمر و عاصی» که در جان تو
و خنثی کردنِ مین در تاریکی ست.
«هرات» را آب می کند در دهان سنگ
خون می جهد شقیقه از داغِ «عقل سرخ»
ای دانه! دانه! ای سپید! ای تیغ آفتاب!
دکتر می گوید تمام آن چه می بینی خطای دید است
مگر چشم سیاهی که به لهجه ی بومی
و کلاشینکف «احمد شاه مسعود» است.
چکاندنِ ماشه / رماندنِ اسب است
دریدنِ پهلوی «سهراب» است
در خیابان هایی که نگذاشتید خیابان بماند.
سوگند به پوست سفید «حسنک وزیر»
ویارِ سنگ گرفته این خیابان
که دیگر خیابان نیست.
و اهورامزدا این سرزمین را از خشکسالی و دروغ نگاه نداشت.
و اهورامزدا این سرزمین را از خشکسالی و دروغ نگاه نداشت.
و اهورامزدا این سرزمین را از خشکسالی و دروغ نگاه نداشت.
حق با ترس های توست
نمی توانی در آیینه ی اتاقت نگاه کنی
همه چیز را مثلث نشان می دهد
(ضلع اضافی که گناهی نکرده، فقط نمی داند استعاره را چگونه بچیند روی میز
که به رنگ اتاق بیاید)
مثل شکل دهان زن که در دهان مرد و مثلث می شود.
و نیشابور بود و صدای جادویی «اَدِل» بود و لهجه ی محلی بود و مثلث بود.
نور بپاشان!
نیشابورجان نور بپاشان!
صدای جادویی «اَدِل»!
شمس و مولانا و کافکای توأمان!
مرا از این جهیدن به حالی که ای دیوانه دوستم بدار
ببر به خانه ی درختی جنگلی غریب
جاااانت را به من بنوشان ای ساقی ای انار!
و صبحِ نساء بود و حلاج بود و شمشمک «کولابی» بود و مثلث بود.
هر روز به کلانتری محل می رود
و از رقص شبانه ی آدم فضایی ها بر بام خانه اش شکایت می کند
دو انگشت به هم چسبیده اش را می چرخاند سمت نرینگان اخته شده ای که«مردها همه شون روانی اَن!»
به عبارت دیگر
باید دوستم داشته باشد
که بتواند
با من بجنگد.
#محمد_لوطیج
صفحه تخصصی شعر #چرو
@cherouu
⚟☩⚞
cherouu.ir
http://s6.uplod.ir/i/00919/ju6d0kjfndps.jpg