به سطرهایی میرسم از مناش
از او که به من / که او بودم
در او خوابیده / بعضن
من بود به شکلهایی دیگر/ فرضن
مرده بود
که نوبتش رعایت شود
به وقت
که خوابیده باشد
خوابیدنهایی خوابیده
به رغم ” دوستت دارمت ”
انگشتاش را کشیده بود
که دو لکهی سیاه از غروب بتکاند
غرب بود اندکی بعد
بارها گفته بودماش
که دیگری خواست
بگیرد دست
بشکافد
به چشم ، اندام
به دست ، کالبد
بچکاند از نخاع بر نارسات
و فریاد که ببارد
با_ران/بریزد
بشود ابر/ پایین/ بیفتد
تنگ در آغوش
به پهنا به وسعت
بارها گفتماش :
الا ای نفست بوسه به شریان
ای فضای منقبض رگهام / سلول
از تنت بگوکه چگونه واژگون میشوی در بغض
که ساعت نخوابیده بر فاصله ؟
چگونه اعصابت به خون آغشته
بی آنکه بِبُرّی ارتباط
که آن طرف خط خودت را زخم کنی بر من ؟
که فاصله با دو مکث پر شود /نشود ؟
نفس نماند.
به سطرهایی رسیدم
حال نه رشتهای مانده از تن
نه خونی که این سطر را بند بیاورد از من
قسم به پوستت
شرحه شرحه/ شرح است
بر مداری که قرار است
از قرار بیفتد
اِقرا بِاسمِ تنات
که خراش است به زبان
حرف اگر بند بیاید
بیاید لُک_نَت
نَت نَت نَتوان ادامه داد
#وحید_نجفی
#قاضی
صفحه تخصصی شعر #چرو
@cherouu
⚟☩⚞
cherouu.ir
http://s6.uplod.ir/i/00919/nm9ho1glzyza.jpg