مرثیهی فصل ختم
بخشش اگر کلاهی از نقره باشد
بخشش اگر دهانی پُر از نیلوفر باشد
تو، سوار بر مادیانِ تاریک
در تمامِ گردنهها
در تمامِ تنگهها
دیده میشوی
و تو ای ضربهای که چاهارپایه را واژگون میکنی
و تو ای نهری که از خون جاری میشوی
با من، از ردیف سنبلها عبور کن
و ناخنت بر ستاره
و ناخنت بر مرمر
و ناخنت ای قلبِ تنها
همان قلبِ تنها
بر فرقِ سرم چه رودخانههایی شیار میکند
چه دریاهایی از لرزش سُمهایت بر گُردهام سرازیر میشوند
چه تکشاخهایی در شب یله میشوند
اینطور خوش دارم بمیرم
و در آخرین دورِ چرخیدنِ شکوفههای پنجپَر
نامت را به یاد آورم
و آن شب را
و یک شب قبل از آن شب را
اینطور در سه کام
در لایهای از مِه
با شانههایی از درختِ آلبالو
و نامت شفاعت این فصل است
یعنی یک روزِ دیگر تمام شده
و گهوارهای از حرکت بازایستاده
یعنی رکاب زدهاند سالها
برخلافِ عقربههای ساعت
و مُردهها نعره میزنند نمیخواستند غرق شوند
نمیخواستند با برخوردِ جسمی سنگین…
نمیخواستند با برخوردِ جسمی…
نمیخواستند با برخورد…
مرگ است
مرگ است
#پدرام_یگانه_معافی
مجله الکترونیک تخصصی شعر #چرو
@cherouu تلگرام
🟤🟠🟤
cherouu.ir سایت
🟤🟠🟤
#مجله_الکترونیک_چرو
#مجله_مستقل #مجله_ادبی
#شعر_دیگر #شعر_معاصر #شعر_پست_مدرن #شعر_سیاسی
#شعر_متعهد
#زن_زندگی_آزادی
#شعر_امروز #شعر_آزاد
#شعر_پیشرو #شعر_متفاوت
#poet
#poem
#poetry
#magazine
#poem_iran
#cherouu
