“سر نثار” ایدهای است برای به مرکزیت کشاندن حاشیهها، بازگرداندنِ حذفشدگانِ جامعه از سطلِ زبالهی جهان امروز و تلاش برای برقراری ارتباط با طردشدگانِ تاریخِ معاصر. احضاری مسخگونه که همچنان تاکید میکند که “جنایتِ بزرگی در شرفِ وقوع است.” ایدهای که روایت خود را از لابلای جویندگان کار در باجههای روزنامهفروشی و توالتهای عمومی شهر بیرون میکشد و با همدستیِ ریاکارانهی آدمهایی که سالها در معرض سرکوبِ اجتماعی قرار گرفتهاند، سعی دارد تا مرزهای واقعیت را اندکی جابجا کند. از اینرو مهمترین رویکرد شخصیتهای “سر نثار” تخریب و موشکافی تاریخِ خصوصی و عمومی خودشان است، هر چند همچنان در خلسهای از فراموشی فرو رفتهاند و قادر به خروج از چرخهی گفتمان مسخرگی نیستند که تمام چیزهای جدی جهان امروز را به تمسخر میگیرد. “سَرنثار” عرصهایست برای بازجویی، شکنجه، اعتراف و در نهایت شهادتِ انسانهایی که به وضعیت موجود تن نمیدهند و با مسخِ مسخره و کُمیک خود، نظم امور جدی را بر هم میزنند و سرانجام با غیابشان، دست به افشاگری میزنند و مفهوم “واقعیت” را به چالش میکشند.