ناهماهنگی ِ این روزها
با شیهه ی اسبی
که تن می ساید بر آب
خوابی ست , که بیدار می شود از دیدن
دیده می شود
و به کناری فکر می کند که مخفی ست
به کابوسی ممتد عاشق است
که می افتد از بالِشت
که هراس ِ من است این افتادن
شما فکر کنید سنگی ست
فرو رفته در شهر
فکر کنید کوه هایش را می شمارد
شما فکر کنید
و به فکر کردن فکر کنید
به دره ای برسید
که میان ِ دو سیب
میان ِ دو فرو افتادن
گیر کرده است
لایِ چرخی مانده از درخت
هوایِ ریشه به سرش زده ست
تبر شده ست
که تقسیمم کنی در بطن
تبعید شوم به آبی لبریزِ اسب
و خالی ام را
در یال بِدَوانم