جامعه شناسی شعر
(شعر امروز؛ بحران هویت و فرهنگ و تمدن ایرانی)
محمد لوطیج
(۱)
یکی از محورهای ادبیات ایران و جهان نگری پیشگامان ادبیات نوین در سال
های آغازین سده ی حاضر ، بخصوص نسل اول داستان نویسان که تا دهه ها ادامه می یابد، توجه ی ویژه ی آنها به تاریخ و فرهنگ ایران باستان و دوره ی
تاریخی پیش از اسلام است. جست و جوی هویت ملی، یکی از محورهای اصلی ذهنیت نویسندگان متقدم است. از این منظر، میان اندوه دورافتادگی نخبگان جامعه و روشنفکران -که شاعران و نویسندگان نیز بخشی از آنها به شمار می آیند- و ملی گرایی که در بازگشت به فرهنگ و تمدن ایران پیش از اسلام تجلی می یابد، همخوانی ویژه و هدفمندی می توان یافت. رجوع به مباحث روشنفکری آن دوره نیز به خوبی نشان می دهد که یکی از تجلیات هویت یابی روشنفکران،
رجوع به تاریخ و فرهنگ ایران باستان است که از سوی حاکمیت نیز ترویج می شود و به طور مشخص در سیاست ورزی های پهلوی اول و دوم، به شکل قاعده مندی دنبال می شود. این رویکرد را علاوه بر شعر و داستان، در دیگر مناسبات ادبی هم می توان یافت؛ جنبش سره نویسی، و تب آموختن زبان پهلوی در میان نخبگان جامعه، همگی در راستای همین رویکرد قرار می گیرد.
از منظر روشنفکران دهه های نخست سده ی حاضر، بحران هویت و مسخ هویت ایرانی، معطوف به سیطره ی اعراب و ذهنیت عربی-اسلامیِ رسوخ یافته نه تنها در میان عوام، که اندیشمندان و فرهیختگان ایرانی است. به طور مشخص می توان به شاهکار داستان ایرانی، یعنی بوف کور اشاره کرد که یکی از محورهای آن، بازگشت به فرهنگ و تمدن ایران باستان و تقابل با آن هویتی است که به عنوان اسلامی- ایرانی شناخته می شود. (جمشید مصباحی پور ایرانیان در کتاب «واقعیت اجتماعی و جهان داستان»، که همچنان یکی از مهم ترین کتاب ها در نقد جامعه شناختی رمان به شمار می رود، در بررسی بوف کور هدایت، به طرح مفصل این موضوع می پردازد). مصباحی پور به درستی اشاره می کند که در دوره ی آغازین سده ی حاضر، بحران هویت و به تبع آن، جست و جوی هویت ملی در
گذشته های دور، به وجه غالب روشنفکری آن دوره بدل می شود که ریشه در جامعه ی گذرا و آشفته دارد. البته نماهای دیگری از این موضوع را می توان در مباحث روشنفکری آن سال ها دنبال کرد، که به نحو همبسته ای با تقابل اعراب و ایرانیان پیوند می یابد.
در مجموع، بحران هویت و سرگشتگی فرهنگی، فکری و هنری، نخبگان جامعه را به کندوکاو در فرهنگ باستانی سوق می دهد که در منظر نخبگان، تصویری واضح از اوج اقتدار و شکوفایی ایران بزرگ را بازتاب می دهد. طبعا شاعران نیز از این حلقه بیرون نیستند. از این منظر، باستانگرایی زبانی و محتوایی
شاعران، به ویژه شاملو و اخوان و طیف وسیعی از شاعرانی را که زیرمجموعه ی سبکی این دو شاعر به شمار می روند، می توان در پاسخ به این بحران هویت ارزیابی کرد. این رویکرد چندوجهی، معطوف به همان الگوی کلانی است که هنرمندان را به کندوکاو در فرهنگ و تمدن ایران باستان سوق می دهد. آن چه که در این دوره –پهلوی اول و دوم- به عنوان هویت یابی در گستره ی فرهنگی
و تاریخی ایران باستان بازتاب می یابد، همبسته ی گفتمان رسمی است که
حاکمیت و کارگزاران فرهنگی مورد حمایت دولت مرکزی، تبلیغ و ترویج می کنند.
(۲)
از دهه ی هفتاد و به ویژه دهه ی هشتاد به این سو و با پشتوانه ی فضای مجازی و شبکه های اجتماعی، موج تازه ای از گفتمان سازی در پرتو تمدن و فرهنگ ایران باستان شکل می گیرد. نکته ی جالب توجه این است که این بار و برخلاف دو دوره ی پهلوی اول و دوم، توده ی مردم سازنده و نشر دهنده ی آنند و هیچ گاه به شکلی نظام مند و قابل ارزیابی در سطح هنری بازتاب نمی یابد. نکته ی دیگر این که چنین رویکردی به طور مشخص و تحقیقا در مقابل گفتمانی است که حاکمیت در این دوره تبلیغ می کند که گاه در ضدیت کامل با فرهنگ ایران باستان و در صدد جایگزینی فرهنگ و تاریخ اسلامی به جای نوع ایرانی آن است. از این منظر و با التفات به گفتمان رسمی و تقابل هایی که
از سیاست گذاری های حاکمیت برداشت می شود، و سرگشتگی فرهنگی و اجتماعی حاصل از آن، به نظر می رسد که زمینه ی فراگیری گفتمان باستان گرایانه فراهم باشد. به تعبیر دیگر، نشانه های بارزی از گرایش طبقات و گروه های اجتماعی نسبت به این گفتمان در متن جامعه به چشم می خورد. اما روشنفکران، به ویژه شاعران و نویسندگان، این واقعیت اجتماعی را جدی نمی گیرند و این موج غیر عمیق در حد قصارگویه های جعلی منسوب به کورش باقی می ماند. بخصوص شعر دو دهه ی اخیر از این موج بهره ای نمی برد و یا دست کم بازتاب دهنده
ی این دغدغه ها نیست. این که گروه های سیاسی چه نقشی در شکل گیری این گفتمان دارند و یا تلاش آنها برای بهره وری از این گفتمان به نفع اهداف
سیاسی چه نتایجی به دنبال دارد، بحث دیگری است، اما بر
اما بر این نکته می توان پای فشرد که این رویکرد در میان عامه رسوخ و نفوذ یافته و یا دست کم زمینه ی رسوخ و نفوذ آن فراهم است، و می توان آن را به مثابه ی بخشی از واقعیت اجتماعی ارزیابی کرد. پرسش این است که چرا شعر امروز دست کم درصدد بازتاب این واقعیت اجتماعی برنمی آید؟ شعری که مدعی چندصدایی است، چرا به این آوا مجال بروز و ظهور نمی دهد؟
حتا می توان پرسش را در بستر کلان تری طرح کرد: شعر مدعی چندصدایی، کدام یک از صداهای حذف شده ی سیاسی_ اجتماعی این دوره را بازتاب داده؟
پاسخ این پرسش را باید در وجه
غالب شعر امروز ایران جست که واقعیت اجتماعی را از کند و کاوهای هویت یابی اش حذف کرده، گفتمان های فلسفی- هنری را به جای آن می نشاند. همچنین این نکته را باید در نظر داشت که شعر مستقل از دهه ی هفتاد به این سو، از هرگونه تعریف و برچسب سیاسی_ اجتماعی و تقابل فعالانه و کنشگرانه با گفتمان رسمی پرهیز می کند که اگر بخواهیم از منظر جامعه شناختی، دلایل آن را واکاوی کنیم، باید اندکی به عقب برگردیم:
انقلاب سال ۵۷ با مشارکت فعالانه ی روشنفکران، شاعران و نویسندگان و در
مجموع نخبگان فرهنگی به پیروزی می رسد، اما پس از تثبیت انقلاب و پدیدار
شدن شاکله ی اصلی آن، برخی شاعران احساس می کنند که دغدغه¬های آنها در این گفتمان جایی ندارد. گویی برخی از آنها در آغاز تصویر و تصور درستی از انقلاب ندارند و به واسطه ی مشخص نبودن همه ی لایه های انقلاب با آن همراه می شوند. این سرنوشت، در میان گروه های سیاسی نیز مشهود است. روند حذف و ریزش در دو سال آغازین انقلاب، همچنان که صف بندی گروه های سیاسی را تغییر می دهد، بخشی از شاعران نسل قبل را به ادبیات براندازی دهه ی پنجاه برمی گرداند و نسل تازه را در میان انبوهی از تضادها سرگردان می گذارد.
آشفتگی اجتماعی حاصل از تضادهای متعددی که پس از انقلاب ۵۷ پدیدار می شود، به نوعی کشمکش درونی و طبقاتی دامن می زند. برخی گروه ها و طبقات اجتماعی که در عین حال ممکن است خاستگاه سیاسی مشترکی داشته باشند، در سال های نخست انقلاب، شکست تلخی را تجربه می کنند که نتیجه ی آن، حاشیه نشینی و حذف است. اتفاقا بخش عمده ای از روشنفکران، شاعران و نویسندگان
را باید در میان همین طبقات شکست خورده جست و جو کرد که تمام سال های دهه ی شصت را در سرخوردگی و گوشه نشینی می گذرانند. لاجرم در این فرایند وطنی و همزمان با تحولات جهانی و فروپاشی اردوگاه سوسیالیسم، شاهد واژگونی های
بسیاری هستیم. این واژگونی ها، جابجایی طبقات اجتماعی و طبقه گریزی را به دنبال دارد که نتیجه ی آن، دست کم در میان شاعران آوانگارد عجیب و شکل گیری طبقات تازه ای از انسان های بی منش و محو در جامعه است که راه چاره را در نادیده گرفتن واقعیت اجتماعی می بینند و به گفتمان هایی می پیوندند که به مثابه ی نوعی مخدر و پناهگاه عمل می کند و دست کم به آنها کمک می کند تا با تردستی تمام، واقعیت اجتماعی را فراموش کنند و ردی از آن در آثارشان بر جای نگذارند. اگر از این منظر به شعر آوانگارد نگاه کنیم، با شعری سر و کار داریم که سرگرم تمرین فراموشی واقعیت اجتماعی است. بدیهی
است که انسان برآمده از تجربه ی انقلاب، جنگ، تغییرات و مصائب فرهنگی و انبوهی از ناملایمات معطوف به این پدیده ها، از نظر فرهنگی و روانی، با جدالی درونی روبرو باشد و گفتمان های مورد اشاره به او کمک می کند تا این ستیز درونی را در جای دیگر و به شکلی بی خطر تخلیه کند. طبیعی است که اجتماع پدید آمده از این آدم های بی منش، خود جامعه ای است بی منش که
آشفتگی های روانی، فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی بسیاری در درون خود می پرورد.
از این منظر و با التفات به آن چه گذشت، با نسل تازه ای از شاعران روبرو هستیم که در هویت یابی خود، به جست و جوی مرکز ثقل یا جای پای محکم نمی گردند، اتفاقا نقطه ی مقابل رویکرد شاعران دهه ی پنجاه را پی می گیرند.
لذا ملی گرایی و باستانگرایی فرهنگی، که خط و خطوط مشخصی دارد و از
قابلیت های تقابلی در برخورد با گفتمان رسمی برخوردار است، برای آنها
جاذبه ای ندارد که بخشی از آن معطوف به تجربه ی تلخ کنشگری سیاسی-اجتماعی روشنفکران دهه ی پنجاه است. درس عبرتی که از شکست روشنفکران و بخش عمده ای از طبقه ی متوسط آن دوره می گیرند، آنها را به بی اعتنایی در قبال واقعیت اجتماعی سوق می دهد.
نکته ای که در پیوند با فقدان رویکرد اجتماعی در شعر دو دهه ی اخیر نباید مغفول بماند، التفات بخش عمده ای از شعر این دوره به فردیت به جای جلوه های اجتماعی و کلان است، و بخش عمده ای از انرژی این نوع شعر صرفِ بازتاب ویژگی ها، تناقضات و تعارضات و درونی انسان امروزی می شود که بحث جداگانه ای می طلبد علل این رویکرد و پیامدهای آن در شعر سی سال اخیر.
#محمدلوطیح
صفحه تخصصی#چرو