#نقد
شعر:
#رسول_رضایی
به قلم :
کوروش جوانروح
____________________
خانم پرستار!
کمی الکل در سِرُم بریز
بر پوستم بِکِش
ناخن هایت را
رگ هایم را بشکاف
و کمی الکل بپاشان به متن
که
استعاره ها
تلو
تلو
تلو
لو بروند
رگ هایم را بشکاف
و آن رود خانه ی تنها را بیرون بیاور
خانم پرستار!
بر پوستم بِکِش
ناخن هایت را
رگ هایم را بشکاف
و
کوزه
کوزه
شراب را لای پوست لاغرت پنهان کن
هزار “براهنی” در سینه ام آه می کشد
در “خویشتن” تنها بودم
در “خویشتن” تنها بودیم
تا
صدای نازک یک زن
تنهایی مان را هزار برابر کرد
خانم پرستار!
اینبار ناخن هایت را آرام روی پوستم بکش
و حرارت این کوره را بیشتر کن
از لرزش شانه هام
از سرخی صورتم
از سنگینی دست هام
مستی را بتکان!
تاویل دوست داشتن درد است و درد
و همیشه باید به چیزی از جنس زخم
به چیزی از جنس الکل
فکر کنم
#رسول_رضایی
…
اینکه ساختار چقدر میتواند به صورت یک بافت متجانسْ پیوند عناصر متن را در تمام بستر شعر حفظ کند و مانع از پریدگی اجزاء هم بند نشود کمی انتظار دور از واقعیت است .شعر در یک روساخت مرتب با طرح موضوع در حال تولید خبر است و این ژرف ساخت است که با طرح صورتی نهادینه شده به گسترش گزاره های شاعرانه می انجامد .طرحی آبشارگونه که جریانی مدام از حالتهای متغیر است و هر بار صورتی از ساختهای جدید را در قالب تداعی های رو به گسترش رونمایی می کند .
تنهایی ، زیبایی و درد به صورت بافتی مشبک در هم تنیدگی روانشناختی دارند و هرکدام منجر به دیگری می شوند .تسلسلی که مرتب در حالت زایندگی به صورتهای نمادین می رسند و زبان را به بازی می گیرند.
در خویشتن تنها بودم …در خویشتن تنها بودیم .چرا این تنهایی در صورت جمع هم حالتی از تفرد دارد ؟
شاعر در حال ساخت ابژه ای بیرونی در گذر از یک انزوای درون ساخته است .تن هایی که تلو تلو میخورند و شکل مستی را به نمایش می گذارند .. این تنهایی به شکلهای واپاشی در صورت زیبایی است..در یک حالت لا ابالی گری و کلمه زایی.. همانطور که براهنی را در صورتی نمادین سردمدار اهی هزار گونه می کند.مضمون نهفته” تنهایی گره خورده با زیبایی” چقدر قابلیت تولید معناهای تو در تو برای شاعر دارد ؟
شاعر بجای درونی کردن این زخم در حال فرافکنی انعکاسی است .پرستار آن ابژه ی که قرار بر صورتی بیرونی از تسکین درد دارد ولی خود در حال باز تولید هزار زخم تنهایی است.او در حال شکافیدن رگ ها و ریختن سرم اپیکوری است که قطره قطره در جریان خون می ریزد و شکلی از لذت رنج پیدا می کند .یک خود آزاری از خود زنی به وسیله ی یک عامل خود ساخته ..چرا شاعر از تولید زخم در یک رفتار مازوخیستی لذت می برد ؟ این یک رفتار ناگزیری برای گریز از تنهایی نیست که درآن خود ایینه ای کودکانه می شود و با زبان عشق امری فرا واقعی می گردد این ابژه ها کوچکتر از انند که توان پر کردن آن سیاه چاله های درونی را داشته باشند…فقط امری ذهنی هستند که در یک انعکاس موقت سر بی قراری دارند .سر ناسازگاری و خراش های زیگزاگ ..این خونی که از مویر گها بیرون می زند چون شاخه های درخت وهم ، ساخت شعر را در حالت نامتعادل و شاخه ای قرار می دهد .. شعر از سطرها به سپید خوانی و از فضای خالی به سیاه کاری می رسد تا دوست داشتن به تاویل نامتجانس از نوع درد برسد .این درد فرارونده بوی الکل می دهد.. در یک حالت استرلیزه کردن زخم و سوزانندگی جان در ترزیق شمایل مستی …در حقیقت امر فرا واقعی در میان نیست و شاعر در یک بن بست جوانی به حرارت کوره ای میرسد که تاویل عشق دارد …داد همه زیبا پرستان را دراورده است .. این پرستاری که با ناخن های بلندش از سنگینی دستهای طلب می گذرد و برای هر شیفت شب استعاره ها می زاید که بر روی متن می پاشند و زمینه سازشعری متفاوت برای تاویل گران درد می شوند…
#کوروش_جوانروح