جایزه و نفس ِ تردیدزای آن
درباره جایزه های ادبی چه می اندیشیم؟ آیا ملاحظات ِ فی نفسه مبتنی بر زوایای پنهان ِ متن و درونیات و تظاهرات متنی است که افکار داورانه را شکل می بخشد یا بروز نوعی نخبه گرایی داورانه، که این نگاه فاضلانه مانع تشریح روش نقد ِ مخصوص داوران هر یک به نوعی خواهد شد؟ و باز به این معنا که روشهای اجرایی یک داور در ورود به متن اثر را در غیاب منتقدی دیگر یا مخاطب هوشیار نبایستی انجام داد. در داوری داوران یک جایزه آن چه بحث برانگیز است عدم بیان ِ ملاک ها و معیارهای شناختی و کارکردی داوری و نقد اثر ادبی ست…تا زمانی که معیارهای یک داور در امتیاز و اعتباربخشی به یک اثر ادبی مشخص و شفاف نباشد به ناچار بایستی تردید کنیم که جمع گرایی داوران تولید نوعی اخلاقیات کرده است اخلاقیاتی که مانع آگاهی و شناخت مخاطب از روش اجرایی نقد و داوری شده است. غالب داوران شعرها به نوعی استبداد نخبه گرایی دچار هستند آن گاه که بیان «روش» را خود «رموز» کار خود می پندارند. جایزه در نفس خود در تاریخ معاصر ما کمابیش، جنبه ی غالبی که داشته است این بوده که داور وقتی یک مجموعه شعر یا داستان را برگزیده به شخصی که برنده جایزه شده نگفته است که به چه دلایلی ودر چه زاویه ای به اثر ادبی او نگاه کرده و ان را شاخصی در میان دیگر آثار ادبی دانسته است. آیا هیچ داوری تا به این حد در میان داوران ما «دیالوگ گرا» بوده و آن هیچ باوری نسبت به گفت و گو با شاعر یک اثر از سوی داوران ما وجود داشته است پاسخ این است: خیر! آنچه مانع گفت وگو می شود نه فقط اخلاقیات مستبدانه ی نخبه گرایان در پنهان سازی ِ داوری ست بلکه ساختار فرهنگ فضیلت گرای ایرانی جایی به آن سطح ِ عام می رسد:«که نباید از رمز و رموز استاد در کار شاگرد مطلع باشد!» با این حساب هیچ گاه ما در معبد دلفی ِ خداداوران، نقشی جز تماشاگران بیرون از معبد نداشته ایم و از آنسو ستایش گران ِ این خدایان که خود ابهام را می ستایند نبوده ایم.
#جایزه_شعر_احمد_شاملو
هرچند پیشتر به سایه مطول مرکزیتگرایی و محاصرهی اسطورهمحوری در یادداشتی اشاره ونقد کرده ام اما دوباره به آنچه نوشته ام باز می گردم. این از مضرات ِ غفلت زدگی اندیشهی جمع گرایی ماست، که وقتی به موضوعی چون جوایز ادبی و کم و کیف اجرا و داوری آن معترضیم به فرع می پردازیم و اصل داستان را فراموش می کنیم. آیا این جمع نمی توانند مجموعه ای نقدها و شکایات خود را به شکلی مکتوب و مستند در غالب کتابی عرضه کنند و آسیب شناسی داوری ِ داوران جوایز ادبی را مورد بحث و چالش قرار دهند؟! ما فراموش میکنیم که همسر ِ یک شاعر معروف به میزان همان شاعر برجسته قوهی تحلیل، سنجش هوشمندانه، و آگاهی بهروز در خصوص شعر امروز ندارد. ما به جای درگیری مباحثه برانگیز با مواضع ِ داورانه ی کسانی که لزوما ادیب و منتقد هم نیستند اما به نقد اثر ادبی می پردازند به فرع می پردازیم. ما شیفته گان عاملیت در حاشیه و با حاشیه ایم بی ان که به متن داوری نقد اثر ادبی خاص نزدیک شویم و این مورد را به پیش بکشیم که معیار نقد چیست و چه نسبتی با حقیقت دارد وااسفا درگیر موضوعاتی هستیم که میل تمرکزگرایانه ی ما را به قربانی شدن در راه اسطوره و متصفین به اسطوره آشکار می سازد.
پ.ن: شیفتهگی حسانی و عاطفی و اسطوره ای هرگز به معنای وفاداری و تعهد از منظر شناختی نسبت به متن اثر ادبی آن شاعر نیست، بهتر نیست به جای این که فرزندان شیفتهگی به قامت یک شاعر باشیم از این مرحله عدول کرده و منتقدان شیفتهگی خود باشیم و فرزند ناخلف انتقاد در جمعی باشیم که مدام مدعی نقد است. او میخواهد بگوید من شیفته ان شاعرم و تا زنده ام شیفتهاش خواهم بود اما من چنین ترجیحمیدهم که با بدنامی به عنوان منتقد بمیرم تا فردی شیفته بمانم…