“من تمامیت کلمه ی خونم”
یادداشتی درباره ” ای رنج از تو ممنونم” اثر #رسول_رضایی
نشر نگاه
نوشتهی #رضا_روشنی
” ای رنج از تو ممنونم” مجموعه شعری است از رسول رضایی که سال انتشار آن اسفند ۱۴۰۱ میباشد. این کتاب ۱۰۸ صفحه داشته و با این سطرها شروع میشود: ” از شیار استخوانهایم/ صدای زنی بلند میشود”. سه مسئلهی “زن”، “من” و منیت شاعر و “رنج” در این مجموعه مثلثی را تشکیل داده که پرداختن در شناخت از این مجموعه بکار میآید. این مجموعه شرحِ درد و آرزومندی است و ارجاع به این گزاره که ” هرکه او بیدارتر پردرد تر”.
در این مجموعه زن، عنصری کلیدی است، اما زن این اثر نه زنی نزار قبانیگونه که از منظرگاه عاشقانه به توصیف درآید و نه زنی آیداوار که صورت زمینیش به آسمان رسیده و در فصلهایی اسطورهگون مینماید، بلکه زنی معمولی و تبدار و پر از زخم بوده که درد و رنج را به عنوان مُهری تاریخی بر چهرهی خود دارد. در اهمیت این زن همین بس که کلیت مجموعه به کلمهی “زن” پیشکش شده است. در این مجموعه کم نیستند، سطرهایی که مستقیم و غیر مستقیم به زن ارجاع پیدا میکنند. شاعر در جایی از مجموعه میگوید:
” تو زن اندوهی
زن رنج
زن من”
و در جای دیگری میگوید:
“زنی با پوستی از جنس آفتاب
زنی با پوستی از جنس برف
زنی با دندههایی آگاه
که از گُردهاش عطر لیمو برمیخاست”
و باز بیشتر در فصلی دیگر میگوید:
” او یک زن نبود
چندین زن بود در یک بدن
ساکن در ابدیتی کبود”
رسول رضایی، شاعر بیابان و بلوط است او از برهوت و بلوط و گرما پلی به اضطرابها و تنشها و هیچستان انسان/جهان زده است. او در این مجموعه زن، محیط تاریخی و نیز خویشتنِ خویش را در قالب رنج و داستانی رنجآور به تصویر میکشد. قصهی شاعر، قصهی آدمی است که بی بدایت و نهایت بوده و ناخویشی به اعتبار داشته، ناخویشی و ناخویشتنی که از خود به مجموع جهان تسریع یافته است. شاعر چکیده و مختصر، در همان سطرهای آغازین سرودههایش که از قضا بهترین سرودهی مجموعه هم بوده، تصویری لایه لایه از سیاهی و گیرودار خویش با آن را به مخاطب ارائه میکند:
” کنار زدم لایهی اول را / سیاهی بود/ کنار زدم لایهی بعدی را/ سیاهی بود/ لایهی بعدی سیاهی
سیاهی…”
این یک سیاهیِ معمولی نبوده، بلکه سیاهیای درخشان و درخشنده بوده، چیزی است شبیه برق و تابشی از خرابی و شب. اما طرفه آنکه شاعر در لایههای تودرتوی سیاهی گم و ناپدید نگردیده و درست در مرز نیستی برمیگردد، به کجا؟ به خود. چگونه؟ با داروی عشق، با دیدن آن دیگری، چنین:
” از تو پناه میبرم به تو”
تو در اینجا کسی نیست جز همان زن، زن موعود، زنی که درونی شده شاعر است و اسمش زهرا بوده و با زهراهای مشابه و همنوع به شکلی انسانی پیوند پیدا میکند، با سطرهایی از این سِنخ:
“به تو میسپارم این مردِ خونی را
این رسول رضایی را
که زنی هر لحظه در او میگوید:
زهرا
زهرا
زهرا”
حال پرسش قابل ذکر این است که این زن کیست و از کجا آمده؟ آیا آن نیمهی گمشده انسان شاعر است یا زنی با موقعیتهای فیزیکی و وجودی خاص؟ آیا این نگره به زن، اعتیادِ روانی مردِ نوعی به زنِ نوعی است یا این همان زنی است که رگههای در کهنالگو و اساطیر و در نتیجه در ناخودآگاه دارد؟ همهی اینها میتواند باشد و هر کدام از اینها مدخلی دارد، اما در یک چیز همهی اینها مشترک هستند و آن بحث تسلیبخشی و شفابخشی زن است.
انسان معاصر انسانی دغدغهدار، دردمند و پر از ترس و اضطراب است و چنین انسانی که زمین زیر پایش تهی و بی تکیهگاه بوده و در اقیانوس سرگردانی رها شده، لازم است به کسی یا چیزی تکیه کند و چه تکیهگاهی بهتر و مطمئنتر از زن، خواه این زن در لباس معشوقه باشد، خواه مادر و خواه نیمهی گمشده.
مجموعهی “ای رنج از تو ممنونم” شامل ۳۱ قطعه شعر اسم و عنواندار است که انتشارات نگاه آن را منتشر کرده است. به جز زن، ضلع دیگری در این مجموعه وجود داشته که میبایست به آن توجه کرد و آن منِ شخصی است، منی که به کرات و مرات در سطرها و در فاصله دو ” میم” متصل و منفصل جا خوش کرده است. تکرار ضمیر اول شخص به بسیاری در این مجموعه و در قالب طیف گستردهای از واژگانی چون ” میبرم، تنم، ماهیچههام، اندامهایم، می آورم، آروارههایم، ایستادهام، میگریم، میپذیرم، مُردنم، برمیخیزم، سفر میکنم، سرم را آرمیدهام و غیره ” نشان از آن داشته که شاعر چه اندازه با خویشتن درگیر بوده و خود در چه پوششی و در کجای متن ایستاده است. این متن با اینکه اهمیت داشته اما این من به نسبت ” او” و ” ما” بسیار چاق و فربه است، چنان که می توان در آن تردید کرد. قطعا تقلیل من گرایی و پیوند شاعر با “آن دیگری ” و ” آن دیگران” ” اینها”، و “آنها” میتواند ارتقابخش باشد و به شعر کیفیت بهتری ببخشد
در شعر خیلی وقتها لازم نیست شاعر خود مستقیما در متن حضور پیدا کند، بلکه گاهی وقتها لازم است که شاعر در قالب دیگران، اشیا، و دیگر باشندهها حرفش را بزند و این رویهی غیرمستقیم اثرگذاریش به مراتب بیشتر خواهد بود. وقتی شاعر به مجموع جهان در محدوده ” من و تو” نگاه میکند، چنین از وسعت و امکانات شاعرانه جهان غافل میگردد و در نتیجه از پدیداری انسان/جهان به شکلی که باید باز میماند. در این مجموعه جا داشت، بندهایی از این دست: ” کشتههای معاصر از سینهام/ بیرون میریزند” یا “در کردستان گلویت ناقوس چاقوها بلند میشود ” آن هم با حذف” ت” از ” گلویت” تقویت گردیده، اتفاقی که در این مجموعه کم و حداقلی است.
با وجود این کاستیها، طرحی که رسول رضایی در شعرش درانداخته طرحی باارزش است چراکه در این طرح انسان دردمند و دغدغهدار کانون توجه است، انسانی که ” خون، مرگ، فقدان، جراحت، طردشدگی، مُثلهشدگی، عریانی، فریاد، تشنج، گلوله، چاقو و بار هزاران گونه رنج و ناملایمت” دیگر را با خود یدک میکشد و سیزیفوار از رنجی که میبرد آگاه است و سرنوشت خویش را چنان دفتری گشاده پیش رو میبیند.
” ای رنج از تو ممنونم” مجموعهای است معناگرا با بازیهای فرمی حداقلی، با اشعاری تاریخدار و بی تاریخ با بازه زمانی چند ساله که در آن رنج به عنوان ضلع سوم مجموعه خود را به مخاطب نشان میدهد. در واقع، شاعر از زن به یک چیز میرسد: رنج. در واقع شاعر از خود به یک چیز میرسد: رنج. و با چنین اوضاعی است که میتوان گفت آنچه که حضور قاطع داشته و از آن میتوان به خویشتن رسید چیزی نیست جز: رنج. رنج در این مجموعه بسیار پررنگ بوده و حقیقتی بوده که مایه بیداری شاعر گردیده است. در واقع، رنج جانمایه و ذات زندگی است و زندگی بدون رنج چندان معنایی ندارد. و رنج با اینکه باعث درد و دردمندی آدمی میگردد و طریقهای برای درک از خود و جهان و نیز آغازشدن است. ما رد رنج و اندوه را بر پیشانی شاعر و در بسیاری از سطرهای او میبینیم، شواهد و مثال آن هم نمونههای زیر میباشند:
_ ای رنج متعالی سلام!….تو رنج بودی ، رنج دائم….هزار سال رنج
هزار سال خون…..به یاد آر
هاویه اینجاست….
روی اتیکت روپوشم نوشته بودم: جانکاه
روی اتیکت روپوشم نوشته بودم: مرارت
در مجموع و به عنوان سخن پایانی باید گفت که ” ای رنج از تو ممنونم” یک مجموعه خوب و قابل قبول است و شاعر در آن به ظرفیتها و کشفیات خوبی رسیده است که همینها او را داخل در شعر پیشرو امروز میکند، هرچند که میطلبد که شاعر با استفاده بیشتر از بینامتنیت، استخدام محیط و طبیعت و نیز شگردهای زبانی و ارجاعهای متنی و نیز با استفاده بیشتر از سطرهایی همچون
“کنار کلمهی ” است” نشستهام
گیسهای ” بود” را شانه میکنم”
میتوانست این مجموعه را بیشتر تقویت کند. با این وجود،
این مجموعه برای جامعه ادبی ایلام که هنوز در سر و زلف معشوق و مداحی و شعر سفارشی گیج و گول ماندهاند، اتفاق مهمی است و نوید روزهای بهتری به ما میدهد.
#رضا روشنی
یکهزار و چهارصد و دو خورشیدی
