.
بلندیاش که بلندی ناب گیسوهاست
به آن صراحت یک استعاره میمانَد
که آفتاب بر آن گرم و نرم تافته باشد
من از سلاستِ دستانش
تمام زندگیام را سؤال خواهم کرد
و در سلامتِ چشمانش
یتیم ماندگیاَم را، تمام خواهم کرد
چگونه نرم در آید که گُل،
که گُل، حتی،
چو صبحِ صادق پاهای او نمیآید؟
چو بال نرمی پاهای او نمیآید؟
چگونه نرم در آید که من،
که من، حتی،
منی که منتظرش در تمامِ شب هستم صدای آمدن از شاهراهِ پایش را
نمیشناسم از نرمشِ نیامدنش
چگونه باز آید،
چگونه نرم درآید؟
کنار من که درآید، دو بال می رویَد:
دو بال بافته از برف
دو بال بافته از خواب، خوابِ کفترها
دو بال نرمِ بر افراشته
دو بال نرمِ حمایت
کنار من که درآید
جنازه راه میافتد
و پلهپله از آن پلکانِ گورستان فرود میآید!
کنار من که درآید
هوای مرده، مقدس، چو آب، میگردد
هوای مرده نفس میزند
هوای مرده صَلا میدهد ز اعماقش
جنازه راه میافتد،
جنازه میگوید:
«مرا،
بدورِ گیسوی طولانیاش طواف دهید
که من شفایِ خود از آن ضریح برگیرم
کنار من که درآید
تمام ساعت را میترسم
لباسهایم حتی میترسند
و دستهایم از دست هایش میترسند
چرا نترسم آخر،
چرا نترسم؟
چراغِ سبزِ تخیل،
کنار خرمن پنبهست
که گُر بگیرد در من، تمام گردم من؛
و آفتابِ تموز است در نهایتِ اوج
که گُر بگیرد در برف، برفهای تمیز…
که گُر بگیرد در من، تمام آب شوم؛
و کهکشانِ غریبیست
بدور خلوِت هذیانیِ شبانهی من
که گُر بگیرد در من، تمام کاه شوم
و شب که راه بیفتم
صدای نرمی از آن جویبارِ بیمانند
به من،
به لحنِ غریبی، که چون عبورِ نسیمی است،
عبور چلچلهای، بالبالِ شب پرهایست
سکوتوار صدا میزند: «نگاه کن!
درون خلوت هذیانیِ شبانهی تو
دو پای نیمه کج از آفتاب میآید
دو پای نیمه کج از آفتاب میآید…» خدای من،
همهجا روشن است!
و شب، شبانهترین شب،
چو صبحِ صادق و صالح شکفته بر آفاق
دو پایِ نیمه کج از آفتاب میآید
#رضا_براهنی
پانویس: مجله چرو درگذشت شاعر، نویسنده و منتقد نامدار ادبیات ایران را به خانواده ایشان، دوستاران وی و جامعه ادبیات تسلیت میگوید.
مجله الکترونیک تخصصی شعر #چرو