ای دلیل بوسهی باستانی من
استخوانباریکِ خوابیده در مغاک
چگونه بخوابد صدای پشیمانم در سوسوی چراغ
آب از آب تکان نخورد تا کشتی جمالت غرق نشود؟
کسی جز تو مگر میداند از آن جلبکی که دیده بود سنگی شکافته، تا آب راه به درونش بیابد؟
و آن قناری که از صدا کوچ کرده بود و بیصدا بال بر بال مرده بود.
ای طرز نگاه شبانهی من به آفتاب، که حق داشتم و این را پرنده میفهمید
و حد چکیدن نور بر شکوفه را بر منقار کوچکش میبرد به لانه
ای دلیل خاک برای تن شدگی
که بخواهد دوتا چشم در خودش تعبیه کند
ای مشوشِ موهوم که خط چاقو به شقیقه داری و در میلاد یک مار در ریشهی درخت بادام وحشی آرزوی پروانهها را برآورده میکنی
تا تکههای نور، عبارت باشد از بالهای سوخته و ریخته در جام جمت
ای که مصوّری در کرانهی دریا و خضر در ادامهات مبعوث این رطوبت سرد است
چه میروی؟
که این تناسب مصنوع میخندد
به اشک، لبخند و مرگ
اینان عطر تو را پرستیدهاند که جهان معطر است
تو را ربودهاند و قاب کردهاند
که عزیمت ابرها را از این شانه به آن شانه ببینند
و بعد سینهات را در اعماق جهان دفن کنند
ای هر بار اولین
هر بار از آغاز، تیر به اقصای جهان خورده
و خون دامن خدایان را گرفته
که تابستان در بهار، لخته لخته میریزد
ما را در شکل آخرین نفس وصله کردهاند
و جواب در برهنگی دریا میلولد
چرا اینجای ماجرا، اسب دلش بخواهد بمیرد؛
و آنکه مجبور به مرگ است، شال سیاهی به گردن، در تنهایی خصوصیاش نامه را نوشته، کنار فنجان گذاشته و رفته باشد تا ابد؟
ای که با زیرکی پارو میزنی تا دریا در نجابت قایق سکوت کند
خوشا غایتی را که در قصیده بریزی
و مبتلایان را بسوزانی
خوشا مرغکان تازه بال گشوده، پریده، مرده، در آستان نظربازیات
و من که از تنهایی زبانم را خوردهام
و استخوان سودهام بر آخرین آواز ققنوس
دیدی که خودش خودش را بلعید جنگل
و تا صحرای تفتیدهی سرد پیش رفت
که چاه بکند
تا ادامهی موهات را در آن بریزد؟
دیدی که من تنها توانستم
مادیان مرده را از رنگ پوستت بیرون بکشم
وآنچنان سوگوارانه شیهه بکشم
که یال در یال جهان
راه شیری را به مخاطره بیاندازم؟
از تو چه پنهان، که تمام گلهای پشت پنجره خشکیدهاند
و این نبودن تو دارد گران تمام میشود
حالا خودم را به که بسپارم
که از گونههای شرمسارم
توی مویرگهای زیر پوستم
به تو نرسد؟
با کدام استغاثه
با کدام دعا اجابت میشوی؟
کسی از ملکوت گفت
واستجبنا له و نجیناه من الغم
واستجبنا له و نجیناه من الغم
واستجبنا له و نجیناه من الغم
و اینگونه از کنار گندمزار که میگذشتم
سیاهی چشمهات را در آن میانه فهمیدم
که زارعان زیادی دانههای گندم را ندیدند
گاری کوچک، پیکر بزرگان را کشید و برد
اکنون
ای همزادِ به سرقت رفتهام
ای انبوه بیتابی سالیان سراسیمه گریخته از تنم
برای خورشید میدمی یا خورشید را برایت بدمم؟
به حاقظهی کهکشان اضافه میشوی یا کیهان را در لبانت بریزم؟
هر چه میتوانی
از سرخی موهات بگو
جز من
همگان رنگ سرخ را فراموش کردهاند.
#حسين_اشراق
مجله الکترونیک تخصصی شعر #چرو
@cherouu تلگرام
🔴⚪️🔴
cherouu.ir سایت
🔴⚪️🔴
#مجله_الکترونیک_چرو
#مجله_مستقل #مجله_ادبی
#شعر_دیگر #شعر_معاصر #شعر_پست_مدرن #شعر_سیاسی
#شعر_متعهد
#ژن_ژیان_ئازادی
#شعر_امروز #شعر_آزاد
#شعر_پیشرو #شعر_متفاوت
#poet
#poem
#poetry
#magazine
#poem_iran
#cherouu
#woman_life_freedom
