“نوار مغز من”
دکتر گفته قطاری که توی سرم می رود حقیقی نیست!
دکتر گفته باید بخندم و به آهنگ های شاد گوش کنم
گفته اصلاً فکر نکنم
اصلاً روی خطوط موازی راه نروم
دکتر گفته به آوندهایم فکر نکنم
و به اینکه یک درخت هستم
دکتررررررررر
که مخفّف دیکتاتور خودمان است
آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآی آرامبخش دارد از آوندهایم بالا می آید!
لانه ی پرنده ای که روی سرم بود افتاده است
آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآی شاعر گریه نکن…
همسایه ام به عیادت من می آید
او شکارچی خوشدستی ست…
و این قطار لعنتی دوباره روی خطوط موازی:
قدّش هر شب یک کلاغ کوتاه می شود
شاعری که هر روز پای مترسک آب و کود می دهد!
و کلماتی از این دست…
مینویسم و درد از ساقه ام بالا می آید!
انگار قیر به خودم می مکم از آسفالت خیابان انگار سرب به خودم…
نوار مغز که میگیرم
روی کاغذ، تصویری از ادامه ی بیداری ست
تصویری از مغز من روی این پنج خطّ موازی
خطوط حامل این هذیان لاینقطع…
خط های موازی سیاه
نُت های انقراض
این شعر معلّقه ای ست که بر پوست ببری نوشته اند
تف به شما شاعران مسموم آسمانخراش ها
پشت پنجره ها
رو به قبرستان خانه ها و خیابان ها
بر پیکر صنوبران شهید می نشینید و
تاب میخورید و
کلمه هایتان را تیز میکنید و
ج ن گ ل را تکّه تکّه مینویسید و
در سطر بعدی از تخت خواب چوبی دونفره تان…
آآآآآآآآآآآآآآآی انگار از کف کفشهایم از کف خیابان نفت مکیده ام به خودم
نفت دارد از آوندهایم تبر دارد از آوندهایم بالا می آید…
تف به این خطوط موازی
به این ریلها
به این همه قطار
قطار…
قطار…
قطار…
قطار…
قطار که توی مغز من
این همه قطار که روی هر فشنگش نام پرنده ای ست!
قطار بایست!
این نوار مغز من است! این خطوط حامل ملودی…
در نیم کره ی چپ مغزم آهنگی ست
ملودی بی وقفه ی فروریختن
آهنگ یخ های قطب شمال که روی نوار مغزی من آوار می شوند
در نیم کره ی چپ مغزم آهنگ فروریختن آسمانخراش، سیل
در نیم کره ی چپ مغزم دریاچه ی ارومیّه
نمک دارد از آوندهایم بالا می آید!
در نیم کره ی راست مغزم آهنگی ست
ملودی آرامی در تالار جمجمه ام با غریو شادی میهمانان
آقای پرزیدنت دارد از پله های فقراتم بالا می آید
که روی نوار مغز من بایستد
سخنرانی قرّائی که هی از دهانش کبوتر سپید بریزد
که هی کبو تر سپید بریزد توی جمجمه ام
که جایزه ی صلح مخترع دینامیت! بگیرد!
که هی کبوتر سپید بدهد که هی دینامیت بگیرد…
آآآآآآآآآآآآآآآآآی انگار از ستون فقراتم
دینامیت مکیده ام به جمجمه ام!
هیروشیما دارد بالا می آید از آوندهایم…
تف به این قطار که روی نوار مغز من راه می رود…
تف به این قطار که از وسط آشیانه ی پرندگان
که از روی در گلستانه چه بوی علفی می آمد
که از روی دست و پای کودکان احساس جای بازی این جاست
رد می شود!
قطار نفرینی که از شعر شاعران سلف می آید
من قطاری دیدم که سیاست می بُرد
من قطاری دیده ام که سیاست می بَرَد
به دریاچه ی ارومیّه می برد
به اتاق آقای دکتر
به سقوط یخهای قطب
به خطوط حامل موازی
به باتلاق گاوخونی…
دکتر قطار را از مغزم پاره کن…
نوار این همه حرف!
این همه حرف
این همه…
باید در آرامش و سکوت استراحت کنی!
به ویلایی در شمال برو
بخند خنده برای تو خوب است!
می خندم
به ویلایی در شمال میروم
خطوط موازی را پاک می کنم
رودخانه های ماهی مرده، ویلا، تالاب احتمالی خزر دارد از آوندهایم بالا می آید…
هی روی این خطوط حامل از شش و هشت شروع میکنم
از “سر کلاس هندسه”…
و میرسم به معماری این ویلا
می رسم “توی تنهایی یک دشت بزرگ
که مث غربت شب بی انتهاست!”
می رسم به “من به فکر خستگی های پر پرنده هاااام
تو بزن تبر بزن”…
همسایه ی شکارچی ام به عیادت من آمد
“وقتی رسید آهو هنوز نفس داشت
داشت هنوزم بچّه هاشو می لیسید
وقتی رسید قلبی هنوز تپش داشت
امّا اونم چشمه ای بود که خشکید”…
به شدّت میخندم
همسایه ی شکارچی ام شماره ی دکترم را می خواهد
می گوید پسرکش را برای مشاوره خواهد برد!
می گوید پسرک هزار تا نقّاشی از آسمان کشیده
دریغ از یک پرنده!
#علیرضا_راهب
?صفحه ی تخصصی شعر #چرو?
وب سایت
Cherouu.ir
اینستاگرام
Cherouu11
کانال
@cherouu
http://s6.uplod.ir/i/00914/8cw1jrlt9qwb.png