شلاق با خنده بکوبد روی کتفِ سکسی، کبود
که از ما بهتران به ضحاک بگویند «ضِکی»؟!
زِکی!
اینقدر صمیمی و بیگاه رفتهایم از دستِ دوست
که خود، آگاهیم به این گُوهگاه و
گهگاه میتوانیم بخندیم قاهقاه به فرعونیِ یوسف که آمدهست عجمکُشی
منِ خراب کجایم؟
کجا که صٓلاحِ ما فروخته شد لیورپول که بندریست کوچکتر از آبادانِ صنعتِ نفت
نیمهشب است و نیماشبترینِ شبها
کسی به کسی نیست
داروغه نیست
مفتی نیست
محتسب نیست
همه مستاند محمد، گل بزن!
من میخوام فقط آبزورده نباشم سالها که با سُم میروم پای صندوق مثل بُز
میخوام دولت نکوبد با چوب آلِف روی عٓلٓف که «بخور لعنتی»
میخوام ممد گل بزند! بخندد! برقصد!
افسرده نباشد…
که روانپزشکم هفت بار طوافم کند که فروید را نفرین کنم بیویزیت
و قول بدهد فوقِ فوقِ فوقش در هشتاد سالگی بمیرم
قبلِ سالمندان
یا علاقه به مولوی یا که عطار
چگونه از دست شدم؟!
چطور؟!
یک روز که در بارگاه ملکوتی نشسته بود/ بودم
سه بار آمریکای جدید کشف شد توسطِ یک سرخپوستِ اهلِ رشت
و منم تا گلو جیغ شدم، پاشیدم به صورتِ او از خونِ جوانان وطن لاله دمیده
پاک کردم از روی کاشیها، سُرخم را و گفتم منم انقلابیام
ایرانیام
زندهباد وطنم
سرم در بازار بورس فرو رفته بود مثل کبک
و دولت ازم لب میگرفت به زور و میگفت: «ممد نبودی…»
سهامداران سینیِ قهوه میگذاشتند روی کمرم
کارگرها، نارنجکِ دستساز روی باسنم
پس با کفِ پاهام گفتم: «من یک سیاسیام»
و حالا منتظرِ یک مجسمهی بزرگم برای از خنده پاره شدن
منتظر یک فالش داوودیام
منتظر معجزهای جدید برای کافر شدن
به معشوقههام گفتهام هوا را از من بگیرید
خندههاتان
کلید خانهتان
هر چیزی که از خانهتان کِش رفتهام
اصلن عشق ورزیدن در شهر را بگیرید با پیشوازِ مذهبی
و اگر چه هنوز در دسترسم
بلوتوثهای من!
بگذارید مثل دو تا غریبه با هم برقصیم
دیگر شهره با ویوالدی فرقی نمیکند
#مازیار_عارفانی
صفحه تخصصی شعر #چرو
@cherouu
⚟☩⚞
cherouu.ir