……
یا نمیآمدی محلهی ما معصومهجان
یا حالا که رد میشدی
حالتِ چشمهایت را نمیآوردی
لااقل امکانات بدیهیات را نمیآوردی
حکایت سنگ است و سر
درسته که امکانپذیر نیست
ما در این سمت زمین به خواهرانمان خیلی حساسیم
اشتباه کردی معصومهجانِ محلهی بالا
اشتباه کردی!
اشتباه کردی معصومهجان محلهی پایین
اشتباه کردی معصومهجان محلهها
حکایت سنگ است و سر
این درسته که اشتباه نکردی
ما در این سمت زمین خیلی پیچیدهایم
برای هر چیز سادهای یک عمر
مبارزه کردیم و خستهایم
آیا اشتباه نکردی!؟
دیگر برای معصومهات
دیگر توانی نمانده بود
□□□
….
این چه پیچ و تابیست که تو میخوری بشر؟
ای مادر درناها آگاه باش!
که نسل مارهای باستانی ما هم به خطر افتاده
نسل مارهای اصیل
با این سموم تضمین شده
این چه جور پیچ و تابیست که میدهی!
من که فقط گودی میبینم
اما باز هم در آخرین لحظات
دستهایش را توی دستهایت بگیر
کنارش زانو بزن
کمی هم صحبت کن
هیچ کس نباید تنها بمیرد
□□□
……
با من آسوده صحبت کن
من نه شاعر بزرگی هستم
نه پادشاهی ستمگر
من پسر زنی هستم نزدیک دریا
که دریا را خوب ندید
و هر روز زیاد فکر میکنم
و وقت کمی دارم
و گرفتاریهای فراوانی
آسوده حرف بزن!
#شمس_آقاجانى
از مجموعه شعر
#چرا_آخرین_درنا_باز_مى_گردد
http://t.me/cherouu